گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.نظامات اجتماعي‌




«بسياري از مؤمنان صدر عيسويت بدون بيم و تشويش از فرداي خود، اموال و مايملك خود را مي‌فروختند و بهاي آن را نثار قدوم حواريون مي‌كردند و به حصه‌اي كه پس از تقسيم وجوه در بين تمامي آحاد عيسوي به خود آنها مي‌رسيد، كاملا قانع بودند. ولي اين گذشتهاي سخاوتمندانه دوام نيافت «پس از اندك مدتي هركس به دين عيسي مي‌گرويد، مجاز بود كه اموال خود را نگاه دارد، از حق ارث برخوردار باشد، با وسايل مشروع مانند دادوستد و كسب و كار دارايي خود را زياد كند؛ هر مؤمني به تناسب دارايي خود داوطلبانه سهم خود را براي تأديه هزينه‌ها به صندوق همگاني كليسا مي‌پرداخت ... به همگان تلقين مي‌كردند كه موضوع عشريه به همان‌سان كه در احكام و تعاليم موسي آمده هنوز بر مؤمنان فرض است ... قبل از پايان سده سوم ميلادي، املاك و اراضي زيادي به كليساهاي متمكن روم، و ميلان و ساير شهرهاي بزرگ ايتاليا تفويض شده بود. شخص اسقف، مباشر اموال و دارايي كليسا بود، اموال عمومي بدون دفتر حساب يا مميزي در اختيار و زير نظر شخص وي بود ...
بعضي از مباشران بي‌ايمان، ثروت كليسا را در راه لهو و لعب خويش به باد مي‌دادند، برخي ديگر با خريد و فروشهاي نامشروع و از طريق رباخواريهاي آزمندانه در پي كسب مال و نفع شخصي بودند. كساني كه با قتل نفس، تزوير، رياكاري، بدعتگذاري و جز اينها، از مباني مذهبي عدول مي‌كردند كيفر مي‌ديدند. شخص تكفير شده از جامعه عيسوي رانده مي‌شد، در پيشاني او داغ بدنامي مي‌نهادند كسي با وي حشرونشر نمي‌كرد. مگر آنكه از راه اقرار و توبه به جامعه عيسويت راه بيابد.» «84»
در باب دهم انجيل مرقس مي‌نويسد:
چون عيسي به راه مي‌رفت شخصي آمد و نزد او زانو زده سؤال نمود كه اي استاد نيكو چه كنم تا وارث حيات جاوداني شوم، عيسي بدو گفت چرا مرا نيكو گفتي و حال آنكه كسي نيكو نيست جز خدا.
احكام را مي‌داني: زنا مكن، قتل مكن، دزدي مكن، شهادت دروغ مده، دغل‌بازي مكن، پدر و مادر خود را حرمت‌دار! او در جواب گفت: اي استاد اينهمه را در طفوليت نگه داشتم. عيسي به وي نگريسته به او محبت نمود و گفت: ترا يك چيز ناقص است برو آنچه داري بفروش و به فقرا بده كه در آسمان گنجي خواهي يافت و بيا صليب را بردار، مرا پيروي كن! ليكن او از اين سخن ترشرو و محزون
______________________________
(82 و 83). عهد جديد، انجيل متي، ص 6 به بعد.
(84). انحطاط و سقوط امپراطوري روم، پيشين، ص 214 تا 217 (به اختصار).
ص: 231
گشته روانه گرديد. آنگاه عيسي به شاگردان خود نگريسته گفت: سهلتر است كه شتر به سوراخ سوزن درآيد از اينكه شخص دولتمند به ملكوت خدا داخل شود.
عيسي در پايان باب بيستم از انجيل بار ديگر، به رياكاران حمله مي‌كند و مي‌گويد:
«بپرهيزيد از كاتباني كه خراميدن در لباس دراز را مي‌پسندند و سلام در بازارها، و صدر كنايس و بالا نشستن در ضيافتها را دوست مي‌دارند و خانه‌هاي بيوه‌زنان را مي‌بلعند و نماز را به رياكاري طول مي‌دهند؛ اينها عذاب شديدتر خواهند يافت.»
بطوري كه ديديم، تعاليم انجيل برخلاف تورات، دشوار نيست. مسيحيت طريقت است نه شريعت. اين مذهب مردم را به ناچيز شمردن زندگي جهان و تسليم و رضا و اجتناب از مقاومت در مقابل حوادث و مشكلات دعوت كرده است؛ درحالي‌كه در شريعت موسي كه محصول محيطي اميد بخش‌تر است، احكام و مقررات خاصي براي تنظيم امور اجتماعي وجود دارد. موسي قوانيني براي خانواده و روابط زن و شوهر و كيفر مجرمين و تقسيم ارث و غيره تنظيم كرده است كه جملگي از محيط مادي و فعال عصر موسي حكايت مي‌كند، ولي در شريعت عيسي كه محصول عصر يأس و شكست دوران بردگي است، دستورهاي عملي براي بهبود زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم وجود ندارد بلكه عيسي ضمن تبليغ نظريات اخلاقي خود، مردم را به اعراض از زندگي مادي و توجه به امور معنوي و مبارزه با افزون‌خواهي و رياكاري دعوت كرده است. و اگر نيكو بنگريم امروز كليه پيروان ظاهري عيسويت درست در جهت خلاف تعليمات او گام برمي‌دارند.

علل انتشار و رشد مسيحيت‌

با آنكه روحانيان يهود براي حفظ منافع و موقعيت خود، عيسي و پيروان او را مشتي ماجراجو و ملحد مي‌خواندند و براي جلوگيري از انتشار آراء و افكار آنها كارشكنيها و موانع فراوان ايجاد مي- كردند معذلك ديري نگذشت كه نه تنها مردم اسير و غارت شده دوران بردگي از مسيحيت استقبال كردند بلكه طبقه حاكمه زمان نيز از جنبه‌هاي عرفاني مسيحيت به سود خود استفاده نمودند و براي جلوگيري از جنبشهاي مخالف، در راه نفوذ تعليمات مسيح در بين توده و تخدير افكار ملل، كوشش فراوان نمودند و مذهب و آييني را كه روح مبارزه و مخالفت را به هرشكل و صورتي محكوم مي‌نمود، ترويج و انتشار دادند. «كري ولف» مي‌نويسد: «قشرهاي زيرين اجتماع كه زجر ديده و ناتوان، در مبارزات انقلابي شكست مي‌خوردند، بيش‌ازپيش به ناجيان آسماني اميد مي‌بستند و منتظر مي‌ماندند تا آنان از آسمان فرود آيند و در جهان عدل‌وداد بگسترانند. ايمان بر چنين ناجياني قبلا در مذاهب متعدد، بخصوص در اديان شرقي، وجود داشته و اين مذاهب بسرعت درميان ستمكشان كشورهاي مختلف شيوع يافته بود.» «85»
وي در جاي ديگري مي‌نويسد:
هركس مي‌داند كه نظام برده‌داري چگونه رژيمي بوده است. از يك نظام اجتماعي چه چيز نفرت‌انگيزتر از اينكه در آن انسان به مقام حيوان چهارپا
______________________________
(85). كري ولف، درباره مفهوم انجيلها، ترجمه محمد قاضي، ص 83.
ص: 232
تنزل كرده باشد.؟! انجليها اغلب از بردگي سخن مي‌گويند ليكن حتي كلمه‌اي براي محكوم ساختن اين فضيحت غيرانساني در آنها يافت نمي‌شود ... انجيل با تشديد اختلاف طبقاتي موافق است، زيرا مي‌گويد: «... به شما مي‌گويم، به هر كه دارد، داده شود، و هركه ندارد، آنچه دارد نيز از او گرفته خواهد شد.» (انجيل لوقا باب 19 آيات 12- 26). «86»
همو مي‌نويسد:
علت اشاعه مسيحيت اين بود كه مسيحيت براي قشرهاي مختلف مردم، قابل قبول آمد. غلامان و دهقانان و صنعتگران پاكباخته و همه مردم گرسنه و غارت شده تسلاي خاطري در انجيلها مي‌جستند. يكي از دانشمندان علم اقتصاد مي‌نويسد كه در آن دوران در تمام طبقات اجتماع مردمي بودند كه از به‌دست آوردن آزادي خود مأيوس شده بودند و لاجرم در پي يك آزادي معنوي مي‌گشتند؛ ليكن اكثريت عظيم كساني كه آرزوي چنين تسكين و تسلاي روحي را در سطح وجدان بشري در دل مي‌پروراندند و از دنياي ظاهر و ملموس به دنياي باطن مي‌گرويدند، ناگزير از بردگان بودند و ستمديدگان از پيدا شدن بهبودي در وضع فلاكت‌بار خود و از واژگون كردن ستمگران نااميد بودند و اينك مسيحيت يك اميد واهي به پيروزي، به ايشان مي‌بخشيد؛ ليكن مسلما نه در اين دنيا بلكه بعدا ... نجات‌دهنده‌اي پيدا خواهد شد و همه‌چيز را اصلاح خواهد كرد ... بنابراين، غم هيچ‌چيزي را نبايد خورد و در پي تغيير هيچيك از اركان نظام اجتماعي موجود برنبايد آمد و هر چيزي به همان وضع كه هست نيكوست ... در طي مدت دو قرن، مسيحيت كه ابتدا مذهب بينوايان و ستمكشان بود تبديل به مذهبي غالب گرديد كه آهنگ آن را نه غلامان و مستمندان بلكه برده‌داران مي‌نواختند. مسيحيت دژ خلل‌ناپذير دولت طبقه استثمارگر برده‌دار شد و از آن پس بايستي تكيه‌گاه فكري و ايده‌ئولوژيكي فئودالها و سرمايه‌داران گردد ... «87»

هندوستان‌

اشاره

ويل دورانت مي‌نويسد:

وضع طبيعي‌

تاريخ شبه جزيره پهناور هندوستان كه مساحت تقريبي آن دو ميليون ميل و جمعيت آن متجاوز از 450 ميليون نفر است، تا اين اواخر بر جهانيان مكتوم بود و مورخان گمان مي‌كردند كه تاريخ از يونان آغاز شده و آرياييها پس از مهاجرت از سواحل بحر خزر به سرزمين هندوستان كه در ظلمت و جهل فرورفته بود، علم و دانش را به ارمغان برده‌اند. ولي كاوشهاي اخير خط بطلاني براين انديشه‌هاي باطل كشيد و بيل و كلنگ باستانشناسان، اسرار تمدن كهنسال هند را بر اهل تحقيق
______________________________
(86). همان، ص 115.
(87). همان، ص 137 به بعد.
ص: 233
آشكار ساخت. در سال 1924 «سرجان مارشال» و همكاران او در كرانه باختري سند سفلي به آثاري برخوردند كه از قديميترين يادگارهاي تمدن انساني است.
سرجان مارشال درباره آثار مكشوفه چنين مي‌گويد:
اين اكتشافات ثابت مي‌كند كه در سند و پنجاب، طي هزاره چهارم و سوم پيش از ميلاد، يك زندگي شهري بسيار مترقي وجود داشته است. وجود چاهها و گرمابه‌ها و مجاري فاضل‌آب مجهز، در اغلب خانه‌ها، دلالت دارد بر اينكه وضع اجتماعي مردم آن منطقه با وضع مردم سومر برابر بوده، و بر وضعي كه در مصر و بابل حكمفرما بوده برتري داشته است ... حتي در «اور» خانه‌ها به هيچ‌وجه از لحاظ كيفيت ساختمان با منازل موهنجو قابل مقايسه نيست. ازجمله اشياء مكشوفه، ظروف منزل، لوازم آرايش، ظروف سفالي و منقوش كه هم با دست و هم با چرخ ساخته شده، مهره‌هاي نرد و شطرنج و سكه‌هاي قديمي، كاشي‌كاري بسيار عالي كه حجاري آن خيلي بهتر از سنگتراشيهاي سومري است، سلاحهاي مسين و يك مدل از گاري دوچرخه ... دستبندهاي زرين و سيمين، گوشواره‌ها، گردنبندها و ساير جواهراتي كه به گفته مارشال، گويي از يك جواهرفروش «بونداستريت» به دست آمده نه از يك خانه ماقبل تاريخي پنجهزار سال پيش. «88»
پس‌ازآنكه آرياييها بر طوايف مترقي ساكن هند متناوبا حمله كردند، موفق شدند با نيروي جنگي خود براي حشم خود، زمين و چراگاهي تأمين كنند و به كشت و زرع پردازند.
آنها دولتهاي كوچكي تشكيل دادند. هريك از اين دولتها بوسيله پادشاهي اداره مي‌شد و قدرت و اختيارات اين پادشاه در دست شورايي از سلحشوران بود و هرطايفه را «راجه» يا رئيسي رهبري مي‌كرد.
آرياييها مانند همه اقوام ديگر، مقرراتي براي ازدواج داشتند؛ آنها نمي‌توانستند با خويشان خيلي نزديك و افرادي خارج از نژاد خود ازدواج كنند.

طرز زندگي‌

هنديهاي آريايي در آغاز امر، از راه جنگ و غارتگري امرار معاش مي‌كردند و سپس از راه گله‌داري و كشت‌وزرع گذران مي‌كردند؛ زيرا تا فرارسيدن انقلاب صنعتي كه ما در آن به سر مي‌بريم، اساس زندگي اقتصادي و سياسي آنان به همان صورت عصر نوسنگي باقي‌مانده بود.
صنايع دستي در بين صنعتگران و شاگردان تازه‌كار رواج داشت و پانصد سال پيش از ميلاد، سازمان نيرومند اصناف مختلف، فلزكاران، درودگران، سنگتراشان، دباغان، صنعتگران عاج، سبدسازان، نقاشان خانه، تزيين‌كنندگان، كوزه‌گران، رنگ‌سازان، ماهيگيران، دريانوردان، شكارورزان، دام‌اندازان، قصابان، قنادان، آرايشگران، ريش‌تراشان، مشت‌ومال‌گران، گاو- فروشان و آشپزان، در اين كشور كهنسال وجود داشته است. فهرست اين اصناف، معرف ميزان تمدن و تنوع زندگي مردم آن سامان است. اصناف امور داخلي خود را حل و تسويه مي‌كردند.
______________________________
(88). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين، ص 578 به بعد.
ص: 234
قيمت اشياء در آن روزگار براساس عرضه و تقاضا معين نمي‌شد، بلكه ميزان قيمت به تمايل مشتري و ساده‌لوحي او مربوط بود. تجارت و مسافرت با استفاده از اسب و گاريهاي دوچرخه‌اي امكان‌پذير بود.

تجارت و مسافرت‌

مداخله مأمورين وصول ماليات و مزاحمت راهزنان، كار تجارت و آمدورفت را سخت دشوار كرده بود. حمل‌ونقل از طريق رودخانه‌ها و درياها بيشتر معمول بود. در حدود 860 ق. م. كشتيها با شراعهاي متوسط و صدها پاروزن به بين النهرين و عربستان و مصر كالاهايي از قبيل عطر، ادويه، منسوجات، پنبه، حرير، مرواريد و سنگهاي قيمتي حمل‌ونقل مي‌كردند. در معاملات، چهارپايان، نقش پول را ايفا مي‌كردند.
اكثر معاملات تهاتري بود. بعدا كه سكه مسين رايج گرديد چون بانك وجود نداشت پولهاي اندوخته را يا در خانه يا در زمين مدفون مي‌كردند يا در نزد دوستي به امانت مي‌سپردند. در عصر بودا، سيستم اعتبار به وجود آمد و تجار در شهرهاي مختلف با دادن اوراق اعتبار، موجبات تسهيل كار دادوستد را فراهم كردند. كم‌كم سفته و قبضهاي وعده‌دار معمول گرديد. استفاده از طاسهاي تخته نرد، زود، بين مردم متداول گرديد. شاه تالارهاي قماربازي براي رعايا فراهم و يك جزء از منافع آن را به خزانه خود مي‌ريخت.
به گفته مورخان يونان در هند توجه به اخلاقيات و راستي و درستي به پيشرفت فعاليتهاي تجاري و اقتصادي كمك شايان مي‌كرد. زدن قفل به درها و اخذ تعهدات كتبي ضرورت نداشت و قول‌وقرارها معتبر بود.
در آثار آن دوره، از زناي با محارم، اغوا، فحشا، سقط جنين و لواط سخن رفته است.
ازدواج با تراضي طرفين اندكي غير آبرومندانه بود. زنان ترجيح مي‌دادند كه آنها را بخرند يا بربايند تا موقعيت عالي‌تري پيدا كنند. تعدد زوجات معمول بود. قرايني نشان مي‌دهد كه ازدواج يك زن با چند مرد (كه معمولا برادر بودند) نيز معمول بود. و آثار آن هنوز در دهكده‌هاي تبت باقي است. قدرت پدرشاهي در آن سرزمين نيز حاكم بود و مرد حق مالكيت همسر و فرزندان خود را نيز داشت و مي‌توانست آنها را بفروشد يا از خانه بيرون كند.
با اين‌حال، در اين دوره زنان حق شركت در ضيافتها و مجالس رقص را داشتند.
در انتخاب همسر خود، تا حدي مداخله مي‌كردند؛ مي‌توانستند تحصيل كنند. ولي در دوره بعد، يعني عصر پهلواني، زنان قسمتي از آزاديهاي خود را از كف مي‌دهند؛ حق مطالعه از آنها سلب مي‌شود، زنان بيوه از حق ازدواج محروم مي‌شوند، بدبختي پرده‌نشيني و حجاب آغاز مي‌گردد و رسم ننگين زنده‌سوزي زنان، كه در گذشته يعني عصر ودايي وجود نداشت، رو به افزايش مي‌گذارد.

معتقدات مردم‌

«جواهر لعل نهرو» وضع معتقدات مذهبي مردم را در حدود قرن ششم ق. م. چنين توصيف مي‌كند: «يك عده از مردان بزرگ و بنيانگذاران مذاهب در كشورهاي مختلف از چين و هند گرفته تا ايران و يونان پيدا شدند بطور دقيق همه آنها در يك زمان زندگي نمي‌كردند، اما تقريبا به زمان يكديگر نزديك بودند.
... مثل اينكه در آن زمان، يك موج فكري در سراسر جهان به حركت درآمده بود. يك موج عدم
ص: 235
رضايت از اوضاع و احوال موجود، و اميد و آرزو براي به وجود آوردن يك وضع بهتر و رضايت‌بخش‌تر، در همه‌جا مشهود بود. در واقع بنيانگذاران مذاهب هميشه در جستجوي يك زندگي بهتر بوده‌اند و مي‌كوشيدند كه مردم زمان خودشان را تغيير بدهند و زندگي آنها را بهتر سازند.
همه آنها مردان بزرگ انقلابي بودند كه از حمله بردن به وضع فاسدي كه در زمانشان وجود داشت، باكي نداشتند ... در قرن ششم پيش از ميلاد در هند، بودا و مهاويرا را داريم.
در چين، كنفوسيوس و لائوتسه پيدا شدند. در ايران، زرتشت و در جزيره يوناني ساموس، فيثاغورس زندگي مي‌كرد.
در چين ... آنها (يعني كنفوسيوس و لائوتسه) يك نوع روشهاي اخلاقي و دستورهاي اجتماعي وضع كردند كه مردم چه بايد بكنند و چه نبايد بكنند؛ اما پس از مرگ ايشان، معابد متعددي براي تجليل خاطره ايشان در چين بنا شد و كتابهاي آنها به همان اندازه كه كتاب وداها براي هندوها و انجيل براي مسيحيها عزيز و محترم است، محترم شمرده شد. يكي از نتايج تعليمات كنفوسيوس آن بوده است كه مردم چين متواضعترين و مؤدب‌ترين و خوشرفتارترين و بافرهنگترين مردم جهان هستند.
در هند هم در آن زمان، مهاويرا و بودا بودند. مهاويرا مذهب جين را آغاز كرد كه هنوز هم وجود دارد ... جين‌ها به نظريه عدم خشونت اعتقاد جدي دارند و كاملا مخالف آن هستند كه هرنوع عمل تجاوزآميزي نسبت به موجودات زنده و جاندار صورت گيرد ... فيثاغورس هم جدا گياهخوار بود و اصرار داشت كه تمام شاگردانش به هيچ‌وجه گوشت و مواد حيواني نخورند.
اكنون به بودا يا گوتاما بپردازيم ... او يك شاهزاده از خاندان سلطنتي بود ...
پدر و مادرش او را در ناز و نعمت و درميان تجمل و آسايش فراوان بزرگ كردند و مي‌كوشيدند كه او را از ديدن هرنوع منظره دردناك، تيره‌روزي و رنج دور نگهدارند، اما اين كار مقدور نبود. بنابر روايات، او فقر و رنج و مرگ را ديد و احساس كرد و بشدت تحت تأثير آنها قرار گرفت. از آن پس در كاخ پرشكوهش هرگز آرام نداشت و تمام تجمل و جلالي كه او را احاطه كرده بود حتي زن جوان و بسيار زيبايش كه او را بسيار دوست مي‌داشت نمي‌توانستند فكر او را از رنجهاي بشري دور و غافل نگهدارند. يك شب در سكوت شبانه، كاخ پرشكوه و عزيزان خود را ترك گفت و به سوي دنياي بزرگ حركت كرد تا براي پرسشهايي كه در ذهنش پيدا شده بود و او را آزار مي‌داد، پاسخي پيدا كند. جستجوي او براي يافتن اين پاسخها بسيار طولاني و رنجبار بود ... پس‌ازآنكه روشنايي و حقيقت بر وي آشكار شد به تعليم مردم پرداخت و راه خوب زيستن را به مردم نشان داد. او قرباني كردن هرنوع چيزي را براي خدايان نادرست مي‌دانست و مي‌گفت به‌جاي كشتن حيوان و قرباني كردن، ما بايد خشم و كينه و حرص و بدانديشي خودمان را بكشيم و قرباني سازيم.
در موقعي كه بودا متولد شد هنوز مذهب قديمي ودا در هند رواج داشت اما از مدتها قبل تغييراتي پيدا كرده و از مقام عالي خود ساقط شده بود. كاهنان و روحانيان برهمن، انواع ادعيه و اوراد و نمازها و مراسم مذهبي و انواع خرافات گوناگون را بر آن
ص: 236
افزودند ... وضع كاست‌ها «89» و طبقات اجتماعي خيلي بدتر شده بود، مردم عادي از فالگيران و غيبگويان و افسونگران و ساحران و شياداني كه به اين امور مي‌پرداختند وحشت داشتند ...
در چنين موقعي، بودا به عنوان يك مصلح بزرگ و عمومي ظهور كرد و برضد جباريت كاهنان و روحانيان و تمام بدعتها و مفاسد و معايبي كه بر آيين قديمي ودا ضميمه شده بود، حمله برد.
او تأكيد داشت كه مردم بايد خوب زندگي كنند و رفتار و اعمال نيك و پسنديده را رواج دهند و عمل كنند نه اينكه كوركورانه به «پوجا» ها و مراسم مذهبي بيمعني از آن قبيل بپردازند.» «90»
در هند قرنها نويسندگي براي مقاصد بازرگاني به كار مي‌رفته و در وداها معلوم نيست كه مؤلفين با خط و كتابت آشنايي داشته‌اند يا خير. ظاهرا شريعت بودا پيش از قرن سوم ق. م.
تدوين نشده است و هنديها قرنها ادبيات مذهبي خود را از راه روايت و حافظه حفظ كرده‌اند.
ودا بمعني دانش است و كليه اطلاعات ما درباره هند باستان از آن به دست مي‌آيد.
تعليمات استاد كه به بهترين و عزيزترين شاگردان تفويض شده به نام اوپانيشادها خوانده مي‌شود كه بوسيله پاكان و فرزانگان تصنيف شده است و حاوي تعليمات فلسفي و مذهبي است.
ويل دورانت مي‌نويسد: «تم اصلي اوپانيشادها حول اسرار اين جهان دور مي‌زند؛ ما از كجا پا به عرصه وجود گذاشته‌ايم، كجا زندگي كرده‌ايم و به كجا مي‌رويم؟ اين برهمناني كه داناي را زند به ما بازگويند به فرمان چه‌كسي در اينجا رحل اقامت افكنده‌ايم؟ آيا بايد زمان يا طبيعت و يا احتياج و يا تصادف و يا عناصر، علت شناخته شوند، يا كسي علت شناخته شود كه روح برتر خوانده شده است.» «91»
متفكرين هندي عقل آدمي را براي كشف اسرار جهان نارسا مي‌ديدند و مي‌گفتند:
«اين مغز ناتوان كه از يك عمل حساب مختصر رنج مي‌برد چگونه مي‌تواند فراخناي بغرنج و درهم پيچيده اين جهان را كه خود جزئي ناپايدار از آن است، ادراك كند.»

فلسفه‌

از آن روزگار كهن، در هند نيز شكاكان، زنديقها، سوفسطاييان و ملحديني وجود داشتند كه حكما و پيشوايان دين را به باد تمسخر مي‌گرفتند و اعلام مي‌كردند: «نه خدايي هست، نه بهشتي، نه جهنمي، و نه تناسخي و نه عالمي؛ و مي‌گفتند وداها و اوپانيشادها تأليف سفهايي است خودبين و اوهامي بيش نيست و الفاظ هم دروغ و باطلند و مردم گول سخنان شيرين افسون‌آميز را مي‌خورند و به خدايان و معابد مقدس روي مي‌آورند ... موقعي كه بودا رشد كرد و مرد شد، جميع
______________________________
(89). در مذهب هندو مردم به طبقات مختلف روحانيان، جنگجويان، پيشه‌وران و دهقانان تقسيم مي‌شدند كه هرطبقه يك كاست ناميده مي‌شد. گروهي هم خارج از تمام طبقات ... به كارهاي پست مي‌پرداختند. هر كاست نيز به كاستهاي ديگر تقسيم مي‌شد. اكنون پس از استقلال هند، برطبق قانون اساسي، اين وضع ازميان رفته است.
(نقل از: نگاهي به تاريخ جهان، ترجمه محمود تفضلي).
(90). نگاهي به تاريخ جهان، ص 87، 90 (به اختصار).
(91). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين.
ص: 237
محافل، خيابانها و حتي جنگلهاي شمال هند را از مباحثات فلسفي، پرغوغا يافت و اغلب اين مباحث به ماديگري و الحاد تمايل داشت ... برخي از آنان منطق را به عنوان فن اثبات همه‌چيز تعليم مي‌دادند و براي خود القابي از قبيل «موي‌شكافان» يافتند و برخي ديگر عدم وجود خدا و عدم ضرورت فضيلت را اثبات مي‌كردند. براي استماع اين قبيل سخنرانيها و مباحثات، افراد بيشماري گرد مي‌آمدند و براي پذيرايي از اين نوع افراد، تالارهاي بزرگ ساخته شده بود و گاهي شاهزادگان به كساني كه در اين مسابقه فكري پيروز مي‌شدند، جوائزي مي‌دادند. دوره‌اي بود كه آزادانديشي بطرز شگفت‌آوري رواج داشت و هزاران آزمايش در قلمرو فلسفه به عمل مي‌آمد. از اين شكاكان چيز مهمي به ما نرسيده و خاطره آنان در مباحث انتقادي دشمنان آنان باقي‌مانده است؛ ازجمله از شخصي به نام بري‌هاسپاتي «92»؛ شعري به اين مضمون باقي‌مانده است:
نه بهشت وجود دارد نه نجات اخروي
نه روح وجود دارد و نه جهان ديگر و نه تشريفات فرقه‌ها
اينها وسايل معيشت انسانها را فراهم مي‌كنند كه بري از هوش و مردانگيند.
چگونه ممكن است اين جسد كه مبدل به خاك شده دوباره به زمين بازگردد؟ مراسم و تشريفات پرخرجي كه در مورد مردگان، امر و قدغن شده است چيزي جز وسايل معيشت نيست كه روحانيان محيل ابداع كرده‌اند ... مادام كه حيات هست بگذار زندگي در آسايش و خوشي طي شود.
عده‌اي از ماديون آن زمان مي‌گفتند كه حقيقت از طريق حواس قابل درك است.
«به زعم آنان حتي نمي‌توان بر عقل تكيه كرد، زيرا صحت و اعتبار هرنوع استنتاج، نه تنها بر مشاهده دقيق و تعقل صحيح استوار است، بلكه براين فرضيه نيز تكيه دارد كه آينده همچون گذشته خواهد بود، و از اين‌روست كه به گفته هيوم: به هيچ‌گونه علم اليقين نمي‌توان رسيد. چارواكاس مي‌گفت، آنچه بوسيله حواس ديده نمي‌شود، وجود ندارد، بنابراين، روح وهم است و «اتمن» فريبي بيش نيست. ما، در آزمايشها، يا در تاريخ به مواردي برنمي‌خوريم كه معلوم گردد نيروهاي مافوق طبيعي در كارهاي جهان مداخله كرده باشند.
تمام نمودها طبيعيند؛ فقط ساده‌لوحان، اصل و منشأ آنها را به اجنه و يا خدايان نسبت مي‌دهند.
اصل حقيقت، ماده است. جسم مجموعه‌اي از اتمهاست و عقل چيزي، جز ماده متفكر نيست.
آنچه حس مي‌كند، مي‌بيند و مي‌شنود و مي‌انديشد، تن است نه روح. چه‌كسي روح را در حالتي جدا از بدن ديده است؟ حيات جاوداني و بازگشت به حيات مفهومي ندارد، مذهب يك خبط دماغي، يك مرض و مغالطه و حيله‌بازي است. فرض خدا براي توجيه و ادراك جهان بيفايده است. مردم مذهب را فقط ازآن‌رو لازم مي‌دانند كه به آن عادت كرده‌اند و هنگامي كه پيشرفت علم ايمانشان را از ميان مي‌برد يك نوع گم‌كردگي و خلائي ناراحت كننده در خود احساس مي‌كنند. اخلاقيات فرمان آسماني نيست، بلكه يك قرارداد اجتماعي
______________________________
(92).Brihaspati
ص: 238
و وسيله‌اي براي تأمين آسايش اجتماع است. طبيعت به نيك و بد و فضيلت و رذيلت كاري ندارد. خورشيد همچنان يكسان بر همه مردم اعم از پاكان و ناپاكان مي‌تابد ... هيچ نيازي به دهنه زدن بر غريزه و شهوت نيست، زيرا اينها فرمانهاي طبيعت به آدميان است.
فضيلت يك اشتباه است، هدف حيات زندگي كردن است و بس و يگانه حكمت، سعادت است.
اين فلسفه انقلابي چارواكاس به عصر وداها و اوپانيشادها خاتمه داد، از نفوذ و اقتدار برهمنها در زندگي هنديان بسي كاست، و در جامعه هند خلائي برجاي گذاشت كه تقريبا پيدايش و رشد يك مذهب جديد را ايجاب مي‌كرد. ولي ماديون كار خود را چنان كامل انجام داده بودند كه هردو مذهب جانشين كيش كهن ودايي، تمايل به الحاد و بي‌خدايي داشته ... و اين واكنشي بود برضد تشريفات پرآب‌وتاب و الهيات. با آمدن جينيسم «93» و بوديسم عصر جديدي در تاريخ هند آغاز گرديد.
حال ببينيم جينيسم چگونه پديد آمده است. در حدود پنج قرن قبل از ميلاد در استان بهار پدر و مادري ثروتمند هنگامي كه فرزند آنها به 31 سالگي رسيد، با گرسنگي عمدي به زندگي خود خاتمه دادند. اين پيشامد در اعماق روح فرزند مؤثر افتاد و بر آن شد كه به تزكيه نفس و خويشتن‌شناسي پردازد. پس از سيزده سال رنج پيروانش او را مرد «پيروز» يا جينا خواندند و عقيده داشتند كه وي يكي از بزرگترين آموزگاراني است كه براي تنوير افكار مردم پديدار شده. پيشواي خود را قهرمان بزرگ يا ماهاويرا گفتند و پيروان نيز نام جين برخود نهادند. پيروان اين مكتب با يك نوع واقع‌بيني منطقي، علم را امري محدود به چيزهاي نسبي و موقتي مي‌دانستند و مي‌گفتند هيچ‌چيز حقيقت ندارد مگر به يك اعتبار و همان حقيقت به اعتبار ديگر ممكن است باطل باشد. و براي روشن كردن عقيده خود داستان شش مرد كوري «94» را كه دستهاي خود را بر اعضاي مختلف فيل مي‌نهادند، نقل مي‌كردند: آنكه دستش را روي گوش فيل مي‌گذاشت تصور مي‌كرد فيل يك بادبزن است، آنكه پاي فيل را مي‌گرفت، خيال مي‌كرد فيل، ستون بزرگ مستديري است ... پس تمام قضاوتها محدود و مشروط به شروطي است ... جين‌ها مي‌گفتند لازم نيست فرض كنيم خالق يا علت نخستين وجود دارد ... منطقي‌تر آن است كه معتقد باشيم جهان از اول وجود داشته و تقلبات و انقلابات بي‌پايانش از قواي نهفته طبيعت سرچشمه گرفته است، نه از مداخله يك
______________________________
(93).Jainism
(94). مولوي اين تمثيل را بدين صورت بيان كرده است:
پيل اندر خانه تاريك بودعرضه را آورده بودندش هنود
از براي ديدنش مردم بسي‌اندر آن ظلمت همي شد هركسي
ديدنش با چشم چون ممكن نبوداندر آن تاريكيش كف مي‌بسود
آن يكي را كف به خرطوم اوفتادگفت: همچون ناودان است اين نهاد
آن يكي را دست بر گوشش رسيدآن بر او چون بادبيزن شد پديد
آن يكي بر پشت او بنهاد دست‌گفت خود اين پيل چون تختي بدست
همچنين هريك به جزوي كه رسيدفهم آن مي‌كرد هرجا مي‌شنيد
از نظر گه گفتشان شد مختلف‌آن يكي دالش لقب داد، اين الف
در كف هركس اگر شمعي بدي‌اختلاف از گفتشان بيرون شدي ... مثنوي معنوي، دفتر سوم، ص 445.
ص: 239
قدرت الهي. جينها مي‌گفتند راه رستگاري در رياضت‌كشي و خودداري از آزار موجودات حيه است. هرجين پارسا بايد موجودي را نكشد، دروغ نگويد، چيزي كه به او داده نشده، نگيرد، عفيف باشد و به لذتهاي جسماني پشت‌پا بزند. مشكلاتي كه در مذهب جينها بود نگذاشت كه اين مذهب قبول عامه پيدا كند و در اين كشور پرجمعيت فقط يك ميليون و سيصد هزار نفر پيرو مذهب جيني هستند و گاندي درشمار كساني بود كه تحت تأثير و نفوذ اين فرقه قرار داشت.
ويل دورانت مي‌گويد:

بودا

براي ما بسي دشوار است كه بفهميم شرايط اقتصادي و سياسي و اخلاقي در 2500 سال قبل چگونه بود و چه عواملي باعث شده است كه كيشهاي مبتني بر رياضت و بدبيني از قبيل كيش جين و بودا پديدار گردد. بي‌گمان از آن هنگام كه آرياييها در هند فرمانروايي آغاز كردند، هند به پيشرفتهاي مادي بسزايي نايل شد، شهرهاي بزرگ ساخته و پرداخته گرديد، صنعت و تجارت، ثروت به دنبال خود آورد و از پي آن راحت و آسايش فراهم گرديد؛ و آسايش سبب رشد علم و فرهنگ شد. شايد ثروتهاي هند باعث شد كه فلسفه «اپيكوري» و مادي قرنهاي هفتم و ششم ق. م. به وجود آيد. مذهب در ايام كامكاري و پيشرفت رونق نمي‌گيرد، حواس در چنين دوره‌ها خود را از قيد و بندهاي روحاني آزاد مي‌كند و فلسفه‌هايي مي‌سازد كه آزادي آنها را توجيه كند؛ همانطور كه در چين عصر كنفوسيوس و يونان عصر «پروتاگوراس» رخ داد. در هند عصر بودا هم انحطاط معنوي مذهب، موجبات پيدايش تشكيك و هرج‌ومرج اخلاقي فراهم كرده بود. «95»
از آغاز زندگي بودا اطلاعات دقيقي در دست نيست. آنچه مسلم است وي پس، از سالها خودآزاري و سيروسلوك، دريافت كه با اين رنجها نور علم تازه‌اي بر او نتابيده. پس، از اين كارها دست كشيد و بر آن شد كه مانند ساير متعلمان همعصر خود از طريق مناظره، نطق و تمثيل به مردم تعليم دهد. اين مرد قوي الاراده با رفتار ملايم خود ادعا مي‌كرد كه روشن شده است. وي هرگز در مقام دروغگويي و عوامفريبي نبود و ادعاي وحي و الهام نداشت و نمي‌گفت كه خداوندي به وساطت او سخن مي‌گويد. در مناظره بسيار صبور بود. «بنابر تعاليم بودا زندگي شر است و زيستن رنج بردن؛ پس بايد كوشيد جريان پي‌درپي حيات قطع شود تا به فناي روح بينجامد. در نتيجه چشم‌پوشي از اميال و مجاهدت مي‌توان به نيروانا رسيد. آيين بودا توكل و تفويض را موعظه مي‌كرد، و از نظر اخلاقي ستمديدگان را در مقابل ستمگران خلع سلاح مي‌كرد ...» «96»
بودا مانند لائوتسه و مسيح آرزو داشت تا بدي را به نيكي، و نفرت را به محبت، سزا دهد. اگر كسي به او دشنام مي‌داد، سكوت اختيار مي‌كرد. روزي بوداي شوخ‌طبع به مرد
______________________________
(95). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين.
(96). تاريخ جهان باستان، پيشين، ج 1، ص 269 به بعد.
ص: 240
ساده‌لوحي كه به او پرخاشجويي مي‌كرد چنين گفت: «اگر كسي نخواهد هديه‌اي را كه به او پيشكش مي‌شود بپذيرد، هديه به چه‌كسي تعلق دارد؟» مرد جواب داد «به كسي كه او را پيشكش كرده.» بودا گفت «پسر من، من نمي‌خواهم دشنام تو را بپذيرم و از تو درخواست مي‌كنم كه هديه را براي خودت نگاه داري ...» بودا اگرچه مقداري از تعاليم خود را مديون دوره‌گردان يا سوفسطاييان سيار همعصر خويش بود، اما در تعليم، روشي شگرف و بينظير داشت ... نزديك 1200 نفر پيروانش به دنبالش حركت مي‌كردند، هرگز به فكر فردا نبود ... بعدازظهرها به تفكر مي‌پرداخت و عصرها را صرف موعظه مي‌كرد. گفتارهاي او روش سقراطي داشت و به صورت سؤال و جواب و تمثيلهاي اخلاقي و مباحثات مؤدبانه با كلمات قصار و موجز بود ... وي نظر خود را درباره حيات چنين تشريح كرده است: «زندگي رنج است، و رنج ناشي از خواهش است؛ و خردمندي در فرونشاندن همه خواهشهاست ...» به آداب ديني و يا پرستش ماوراء الطبيعه و الهيات ادني اعتنايي نداشت. يك‌بار برهمني گفت كه مي‌خواهد با غسل در گايا خود را از گناهان پاك كند، بودا به وي چنين گفت:
«اي برهمن، غسلت را در همين‌جا بكن، آري در همين‌جا نسبت به جميع موجودات مهربان باش. اگر تو سخن دروغ نگويي، و كسي را از حيات محروم نكني و چيزي را كه به تو تعلق ندارد نستاني و در انكار نفس استوار بماني، از رفتن به گايا چه نفعي به دست خواهي آورد؟
هر آبي براي تو گايا خواهد بود.» «97»
در تاريخ دين هيچ‌چيز شگفت‌انگيزتر از اين نيست كه مي‌بينيم بودا يك دين جهاني بنياد مي‌گذارد، و درعين‌حال از هرگونه بحث درباره ابديت و جاوداني بودن روح، و يا خدا پرهيز مي‌كند؛ مي‌گويد: «بينهايت افسانه‌اي بيش نيست، افسانه فلاسفه‌اي است كه آنقدر فروتن نيستند كه اعتراف كنند يك ذره نمي‌تواند جهان را ادراك كند ...» بودا صريحا به نظام طبقاتي حمله نمي‌كند، ولي آشكارا به شاگردان خويش مي‌گويد: «به همه كشورها برويد و اين عقيده را تبليغ كنيد كه فقير و غني پست و بلند، همه يكي هستند و همه فرقه‌ها در اين آيين به‌هم مي‌پيوندند؛ همچنين كه رودخانه‌ها و درياها به‌هم مي‌پيوندند.» رسم قرباني كردن حيوانات را محكوم مي‌كرد ... كليه آيينهاي پرستش موجودات مافوق طبيعي، كليه رياضتها و عبادات را مردود مي‌شمرد. به آرامي و بدون مباحثه، ديني را پيشنهاد مي‌كرد كه از اصول جزمي و كهانت كاملا مبري است و براي رستگاري راهي را نشان مي‌داد كه بر روي كافر و مؤمن هردو گشاده است ... بر انديشه عبادت به خداي مجهول لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «اين فكر، كه اسباب خوشبختي و بدبختي ما را موجود ديگري فراهم مي‌كند احمقانه است؛ زيرا سعادت و شقاوت هميشه محصول سلوك و اميال خود ماست.» در تعليمات او از بهشت و دوزخ و برزخ اثري نيست، اعتقاد به روح را رد مي‌كند، اعتقاد او درباره جهان، موافق با عقيده هراكليوس و برگسن است. و در مورد روح با نظريه هيوم موافقت دارد: «آنچه ما مي‌دانيم همه از حواس و تأثرات خود ماست.» با اين حال فلسفه بودا
______________________________
(97). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين، ص 626.
ص: 241
كوركورانه به تناسخ معتقد است و معلوم نيست اگر روح وجود ندارد چطور در وجودهاي ديگر حلول مي‌كند. اعتقاد به تناسخ ضعيفترين بحث فلسفه او بوده است. بودا كساني را كه براي او مقام الوهيت قائل بودند مؤدبانه سرزنش مي‌كرد و مي‌گفت: «هركس، چه اكنون و چه بعد از مرگم، بايد چون چراغ رستگاري خود باشد و به خود پناه برد. هركس بايد محكم بر حقيقت تكيه كند و آن را چراغ راه خود قرار دهد. فقط كساني كه چنينند مي‌توانند به بالاترين مقام نايل گردند؛ ولي آنها بايد مشتاق آموختن باشند.» بودا به سال 483 ق. م.
در هشتاد سالگي درگذشت.
جواهر لعل نهرو ضمن بحث كلي پيرامون مذاهبي كه در قرن 6 ق. م. در خاورميانه و شرق ظهور كرده‌اند مي‌نويسد:
آيين بودا به عنوان يك مذهب، تا مدتي در هند رواج زياد پيدا نكرد و پس از مدتي در مذهب برهمني يا هندويي جذب گرديد. معهذا بايد گفت كه آيين بودا در مذهب برهمني تأثير زيادي به وجود آورد و لااقل بسياري از خرافات و تشريفات بيجاي مذهبي را از آن دور ساخت ...
با اينكه مذهب بودا در وطن خودش، يعني هندوستان، عنوان يك مذهب اصيل را از دست داده، در كشورهاي دوردست ديگر، از سيلان گرفته تا چين رواج مي‌يافت. امروز مذهب بودايي از تمام مذاهب جهان بيشتر پيرو دارد.
مذاهب ديگري كه پيروان و معتقدان زيادي دارند عبارتند از: مسيحيت، اسلام، و آيين هندو و در جنب اينها مذاهب يهود، سيك، زردشتي و مذاهب ديگر وجود دارد.
نهرو سپس مي‌نويسد:
مذاهب و بنيانگذاران آنها در تاريخ جهان نقش بزرگي اجرا كرده‌اند ... اغلب در تاريخ مي‌بينيم كه مذهب هرچند كه براي تكامل ما و بهتر ساختن ما و نجيبانه‌تر شدن رفتار ما بوده است عملا مردم را به صورت حيوانات پست درآورده است. بجاي آنكه در مردم روشن‌بيني به وجود آورد، اغلب آنها را در تيرگي نگاهداشته است؛ بجاي آنكه وسعت ذهن و فكر در آنها ايجاد كند اغلب موجب تنگ‌فكري و كوته‌نظري و تحمل نكردن ديگران شده است. با كمك مذهب، كارها و چيزهاي بسيار عالي و بزرگ انجام گرفته است؛ اما به نام مذهب نيز هزاران هزار و ميليونها نفوس بشري كشته شده‌اند و جنايات مهيب و تصورناپذير صورت گرفته است.
پس آيا تكليف ما با مذهب چيست؟ براي بعضي اشخاص، مذهب به معني يك دنياي ديگر، دنياي پس از مرگ، بهشت و دوزخ يا هرچه اسمش را بگذاريم مي‌باشد. اينها به اميد اينكه پس از مرگ به بهشت بروند مذهب را دنبال مي‌كنند و بعضي مراسم و اعمال را انجام مي‌دهند. اين اشخاص مرا به ياد كودكاني مي‌اندازند كه به اميد دريافت نقل و شيريني و سود، خود را مؤدب و معقول جلوه مي‌دهند ... آيا درباره مردان بالغ و بزرگي كه به اين شكل كودكانه
ص: 242
فكر و عمل مي‌كنند چه بايد گفت؟ زيرا بالاخره ميان آن نقل و شيريني كه به كودكان وعده مي‌شود و بهشتي كه در آخرت وعده داده شده است تفاوت اساسي و عمده‌اي وجود ندارد. پيروان مذاهب هركدام چيزي مي‌گويند؛ يكي مي‌گويد چنين بايد كرد و ديگري مي‌گويد كه چنان. اغلب هريك از آنها ديگري را ابله و بدكار و كافر مي‌شمارد. آيا كدام يك حق دارند و چه‌چيز صحيح است؟ از آنجا كه آنها درباره چيزهايي حرف مي‌زنند كه نمي‌توان ديد و ثابت كرد، خيلي دشوار است كه بتوان در اين زمينه قضاوتي كرد؛ اما به نظر مي‌رسد كه درهرحال، نادرست و بيجاست كه با يقين و بطور قاطع درباره چنين مسائلي صحبت كنند و بخاطر اختلاف خود، به سر يكديگر بكوبند. بيشتر ما بسيار كوچك فكريم و عاقل نيستيم. آيا ما چه حق داريم آنقدر گستاخ باشيم كه تصور كنيم كه فقط ما از حقيقت كامل باخبريم و به اين جهت گلوي همسايه خود را بفشاريم و او را از گفتن حقيقتي كه به آن معتقد است، بازداريم.
ممكن است كه در آنچه مي‌گوييم حق داشته باشيم، اما ممكن هم هست كه همسايه ما نيز حق داشته باشد ... تا آنجا كه به شخص من مربوط است دنياي پس از مرگ برايم جالب نيست ... اگر وظيفه‌اي كه من در اينجا دارم برايم روشن باشد، ديگر به هيچوجه خود را براي يك دنياي ديگر به دردسر نمي‌اندازم و ناراحت نمي‌كنم. «98»
ولز محقق نامدار انگليسي درباره بودا مي‌نويسد: «... زماني درميان 600 و 500 پيش از ميلاد هنگامي كه كروزوس در ليديه، كر و فري داشت و كورش براي به دست آوردن بابل از دست نبونيد آماده مي‌شد، بنيادگذار آيين بودا در هند ديده بر جهان‌گشود ... به نظر او همه شوربختيها و ناخشنوديهاي زندگي در خودخواهي سيري‌ناپذير مردم است ... سه‌گونه خواهش نفس در زندگي آدميان هست كه هرسه سرچشمه شوربختي است؛ يكي خواهش برآوردن آرزوهاي حواس و حيات است، دومي خواهش رسيدن به زندگي جاوداني، سومي خواهش رسيدن به نعمت و فراواني و فراخي زندگي. همه اينها را بايد از خويش راند ...»
ولز مي‌نويسد: «پند تاريخ، آنچنان‌كه ما در اين كتاب بر خواننده آشكار مي- كنيم، كاملا با اين آموزش بودا سازگار است، و چنانكه مي‌بينيم هيچ نظام اجتماعي و هيچ امنيت و آرامش و خوشي و رهبري درست به وجود نمي‌آيد مگر آنكه مردم وجود خود را در وجودي بزرگتر از خود فراموش كنند. بررسي تكامل و پيشرفت در زيست‌شناسي نيز درست همين پند را مي‌دهد، و آن ستردن و نابود ساختن فهم كوتاه و اندك فرداست در وجودي پهناورتر و بزرگتر و فراموش كردن و از ياد بردن فرداست براي چيزهاي پرارزش‌تر و بزرگتر؛ و با اين راه از زندان خودي و فردي گريختن و رها شدن و به دريا پيوستن. دست از خويش شستن بايد كامل باشد ... از بعضي جهات آيين بودا با دينهايي كه تاكنون از آنها سخن رفته
______________________________
(98). نگاهي به تاريخ جهان، پيشين، ص 96 تا 98.
ص: 243
است، متفاوت است؛ ديني است كه بيشتر به رفتار مي‌پردازد و كمتر به تشريفات و قرباني توجه دارد.» «99»
در اين دين از خدا يا خدايان، از پيغمبر و الهام، از نمازهاي متعدد و تشريفات مذهبي، از روزه و عزاداري نام‌ونشاني نيست.
ياسپرس، ضمن توصيف فيلسوفان بزرگ، در مورد بودا مي‌نويسد: «كه وي در آغاز به رياضت گراييد ولي بزودي دريافت «... امساك در خوردن و تحمل سختي و رياضت موجب اشراق نگرديد، بلكه برعكس، گوماتا دريافت كه حاصل رياضت و به كار بستن دقيق قواعد آن فقط اين است كه حقيقت از نظر پنهان گردد ... آنگاه تصميم گرفت مانند مردم معمولي غذا تناول كند تا نيروي خويش را بازيابد ... ياران مرتاض او دل‌آزرده از اين تصميم، بوداي مرتد را رها كردند. او تنها ماند و در طهارت و تقوا دور از رياضت به تمرين تأمل و مراقبت پرداخت ... به نظر او نه با لذت زيستن و از دنيا تمتع گرفتن راه هموار زندگي است نه با رياضت گذراندن كه تن خويش آزردن است، مي‌توان از جهان تمتع يافت. آن، زشت و فاسد است و اين، سرشار از درد و رنج، راه ميانه راه نجات و سعادت است.» «100»
بودا براي تبليغ افكار خود نه تنها به زور شمشير توسل نجست بلكه از مبارزه و منازعه نيز خودداري كرد. در مباحثات به سلاح منطق و تفكر با مخالفان سخن مي‌گفت.

مذاهب نوين‌

مذهب بودا در دوران قدرت سلطان عدالت‌گستري به نام «آشوكا» بسرعت انتشار يافت ولي محيط آزاد هند و عوامل اقتصادي و اجتماعي گوناگون، سبب گرديد كه در جامعه هندي خدايان عديده، عرض وجود كنند. پس از آنكه مذهب هندو جايگزين آيين بودا گرديد در نتيجه تساهل مذهبي برهمنان و آزادانديشي مردم آن سرزمين نه تنها مذاهب گوناگون با نامهاي مختلف به وجود آمد، بلكه همراه با الهيات توجه به خرافات، نذر و نياز، طلسمات، جن‌گيري، علم احكام نجوم، سروش غيبي، جادوگري، سوگند خوردن، كف‌بيني، غيبگويي و فال‌بيني رواج فراوان يافت. كافي است يادآور شويم كه يك ميليون نفر به كار فال‌بيني، يكصد هزار مارافساي، يك ميليون فقير و جوكي با آزادي كامل به كار خود مشغول بودند. ساحران، احضاركنندگان ارواح، رمالان با مطالعه كف‌دست، شنيدن خواب، و خواندن آياتي چند، از گذشته و آينده مردم سخن مي‌گفتند.
چون هندوان علاقه فراوان به فرزند داشتند نيروي جنسي را نيز ستايش مي‌كردند.
پرستش آلت رجوليت گاه‌وبيگاه در اغلب كشورها رواج داشته و در هند از قديمترين ايام تا قرن بيستم همچنان برجا مانده است ... علايم اين پرستش جنسي را در سراسر قاره هند مي‌توان ديد؛ مثلا شكل آلات تناسلي را در نپال و ديگر معابد بنارس ... و تصويرهاي ذكر را كه بر بازو يا گردن مي‌آويختند، مي‌توان ديد. دادن قرباني و مراسم غسل و طهارت نيز در هند مدتي از وقت مردم را مي‌گرفت. از قرون پيش تا به امروز، رودگنگ هيچگاه
______________________________
(99). كليات تاريخ، پيشين، ص 487 به بعد (به اختصار).
(100). كارل ياسپرس، فيلسوفان بزرگ، ترجمه دكتر اسد اللّه مبشري، ص 218 (به اختصار).
ص: 244
خورشيد را نديده مگر با زمزمه عبادت غسل‌كنندگان. اين عمل مذهبي هزار سال است كه بوسيله مؤمنين در زمستان و تابستان طي تشريفات خاص، صورت مي‌گيرد. در محيط آزاد هندوستان شكاكان و زنديقها با آزادي كامل بر كليه اين معتقدات لبخند مي‌زنند. ويل دورانت مي‌نويسد:
... بدون شك، در زماني كه هند ثروتمند بود شكاكان بيشمار داشت، زيرا انسان در دوران سعادت و اقبال نسبت به خدايان خود شك پيدا مي‌كند. و بيش از همه وقت، زماني آنها را مي‌پرستد كه بدبخت و بيچاره شود. ما به چارواكاس و ساير زنديقهاي دوران بودا اشاره كرديم ... در يك كتاب قديمي به نام الهيات چند قضيه خلاصه و ساده شده است: 1) هيچ‌نوع تناسخي وجود ندارد، نه خدايي هست و نه بهشت و دوزخي و نه جهاني؛ 2) همه نوشته‌هاي مذهبي قديم كار يك عده احمق فريبگر است؛ 3) طبيعت ابداع‌كننده و زمانه ويران‌كننده حاكم بر تمام اشيائند ... شايان توجه آنكه بيان اين سخنان، آنهم در جامعه‌اي كه همواره طبقه روحاني بر آن سلطنت مي‌كرد، امكان‌پذير بوده است بي‌آنكه بر گوينده آن زيان و رنجي رسد. صرفنظر از فشارهاي خارجي، قاره هندوستان همواره از آزادي انديشه برخوردار بوده است، و اين آزادي از آزادي اروپائيان قرون وسطي، كه تمدن آن با تمدن هند مطابقت دارد، خيلي بيشتر بود ... به نام دين در هند هيچ خوني نريخته است مگر به دست مهاجمان. عدم تساهل همراه دين اسلام و مسيحيت به هند رفت. مسلمانان معتقد بودند كه با خون كفار بهشت را خريداري مي‌كنند و پرتغاليها نيز هنگامي كه گوآ «101» را تسخير كردند، تفتيش عقايد را در هند رواج دادند ... «102»

متفكرين و فلاسفه جديد

«سرزمين هند گهواره نخستين افكار فلسفي است، و شايد در هيچيك از ممالك جهان شوق به فلسفه به اندازه شوقي كه هنديان به امور فلسفي دارند، نبوده است. بررسي در مسائل فلسفي، تنها مورد علاقه توده مردم نبوده بلكه بزرگان و سلاطين هند با شوق و افتخار، در محافلي كه رهبران مكاتب مختلف فلسفي در آن به بحث و جدل مي‌پرداختند، شركت مي‌كردند و گاه پادشاه به برنده مسابقه جايزه‌اي گرانبها مي‌پرداخت.
در هند بيشتر معلمان فلسفه به بحث‌وگفتگو با مخالفان خود مي‌پرداختند و بدون بيم و هراس، خود را معروض مخالفتها و پرسشهاي آنان قرار مي‌دادند. غالبا استادان فلسفي زير درختي بر بوريا مي‌نشستند و شاگردان روبروي استاد چهارزانو قرار مي‌گرفتند. مكاتب فلسفي هند بسيار است. در دوهزار سال پيش يك هندوي اهل منطق آيين «نيايا» (يعني روشي كه ذهن آدمي را به نتيجه رهبري مي‌كند) را در پيش كشيد. اين متفكر هندي براي
______________________________
(101).Goa
(102). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين.
ص: 245
آنكه بحث و جدلهاي فلسفي را تحت ضابطه‌اي درآورد و در برابر نيرنگها و سفسطه‌هاي فلسفي سدي ايجاد نمايد، بحث منطقي را پيش كشيد.
اين شخص كه ظاهرا «گواتما» نام داشته ارسطوي هند به‌شمار مي‌رود. وي براي نخستين‌بار ارغنون تحقيق و تفكر به قاره هند داد و قاموسي از مفردات فلسفي به وجود آورد.
متفكر ديگري به نام «كانادا» كه ذيمقراطيس هند است، عقيده داشت كه عالم را اشياء گوناگون فراگرفته و هرشيي‌ء از تركيبات اتمي پديد آمده، صور متغيرند ولي اتمها انهدام- ناپذيرند. او عقيده داشت كه هيچ‌چيز جز اتم و خلأ وجود ندارد و گردش اتمها به اراده خدايي ذيشعور نيست بلكه يك قانون ناديدني، محرك آنهاست.
يكي ديگر از مهمترين مكاتب فلسفي هند، آيين «سانكهيا» ست كه بوسيله كاپيلا «103» پايه‌گذاري شده. در اين مكتب فلسفي، براي اولين‌بار به آزادي كامل عقل آدمي تكيه شده است. كاپيلا مانند «لاپلاس» براي تفسير و توضيح خلقت يا تطور، استمداد از يك خداوند را ضرور نمي‌دانست. وجود مذاهب و فلسفه‌هاي بي‌خدا، آنهم درميان اين ملت كه بيش از همه ملتها مذهبي و فلسفي است، امري غيرعادي نيست. در بسياري از متون سانكهيا وجود خالق صاحب ذات بكلي انكار شده. امر خلقت تصورپذير نيست؛ زيرا يك چيز از هيچ‌چيز به وجود نيامده، خالق و مخلوق يكي است. كاپيلا خود را به اين گفته راضي مي‌كند (تو گويي امانوئل كانت سخن مي‌گويد) كه: «اثبات وجود خالق صاحب ذات از طريق برهان بشري هرگز امكان‌پذير نيست؛ زيرا به گفته اين شكاك هوشمند هرچه وجود دارد يا مجبور است يا آزاد، و خدا هيچيك از اين دو نمي‌تواند باشد. اگر خدا وجود كاملي است محتاج به خلقت عالم نمي‌باشد و اگر غير كامل است خدا نيست. اگر خدا خوب بود و قدرتهاي الهي داشت، قهرا نمي‌توانست جهاني اين‌چنين غيركامل خلق كند كه رنج دايم آن فراوان و مرگ آن مسلم است. توجه به اين امر براي ما آموزنده است كه متفكران هند تا چه‌اندازه با آرامش به اينگونه مسائل مي‌پردازند و بندرت متوسل به تعذيب و دشنام مي‌شوند و همواره در مقامي گفتگو مي‌كنند كه نظير آن فقط در مباحثات دانشمندان پخته اين عصر ديده مي‌شود.» «104»
با اين حال، بايد دانست كه كاپيلا فيلسوف مادي نبوده بلكه معتقد به اصالت تصور و روح بوده؛ منتها با شيوه‌اي خاص به تشريح نظريات خود مي‌پردازد.

آيين يوگا

كلمه يوگا «105» به معني يوغ است ولي نه به اين مفهوم كه روح زير يوغ ذات باري قرار گيرد بلكه مفهوم آن سيروسلوك زاهدانه سالك مشتاق است كه مي‌كوشد تا با در دست گرفتن زمام نفس خود، روح را از همه قيود مادي و علايق جسماني آزاد كند، و براي درك اين حقيقت، طالب يا سالك اين راه بايد هشت منزل را يكي بعد از ديگري طي كند، تا ذهن او از جسم جدا شود و همه علايق از ضمير او برود. وي (سالك يا جوكي) در طلب خدا و يا به فكر اتصال به خدا نيست و به پاداش
______________________________
(103).Kapila
(104). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين (به اختصار).
(105).yoga
ص: 246
دهنده و خالق هم عقيده ندارد.
اين مردان عجيب در جنگلها، كنار جاده‌ها، بي‌حركت و مستغرق در خود ديده مي‌شوند. برخي پير و برخي جوانند، بعضي لنگي به كمر مي‌بندند، تن‌پوش برخي فقط خاكستر است. چهارزانو مي‌نشينند و بيحركت به بيني يا ناف خود خيره مي‌شوند. برخي ساعتها و روزها يكراست به خورشيد نگاه مي‌كنند و آهسته‌آهسته كور مي‌شوند. برخي در گرماي نيمروز پيرامون خود آتش روشن مي‌كنند. بعضي پاي برهنه بر آتش راه مي‌روند، يا آتش روي سر خود مي‌ريزند. بعضي با پيكري برهنه 35 سال بر تخت ميخ مي‌خوابند. برخي پيكر خود را هزاران فرسنگ بر زمين مي‌غلتانند تا به زيارتگاه برسند. برخي خود را به درخت زنجير مي‌كنند يا در قفس زنداني مي‌شوند تا بميرند. برخي تا گردن خود را در خاك دفن مي‌كنند و به‌همين وضع چندين سال يا تا پايان عمر مي‌مانند. بعضي از ميان دوگونه خود سيمي مي‌گذرانند تا از حركت آرواره جلو گيرند و بدينسان خود را به خوردن مايعات محكوم مي‌كنند. برخي مشتها را به‌هم قفل مي‌كنند و چندان نگاه مي‌دارند تا ناخنها از پشت دست بيرون زند. بعضي يك دست و يك پا را بالا نگاه مي‌دارند تا سرانجام خشك مي‌شود و مي‌ميرد ... روش تأمل و تفكر توأم با رياضت يعني آيين يوگا در دوران وداها نيز وجود داشته. اسكندر مقدوني از قدرت «برهنه مرتاضان» در تحمل درد به حيرت افتاده، از نگريستن بازايستاد و يكي از آنان را فراخواند تا با او زندگي كند، اما جوكي هند هم به صلابت «ديوگنس» بود و از پذيرفتن دعوت سرپيچيده گفت به‌همين‌كه هيچ ندارد خرسند است.
مرتاضان همدم وي نيز به آرزوي كودكانه مقدونيان كه مي‌خواستند بسيط زمين را تسخير كنند لبخنذ مي‌زدند و مي‌گفتند آدمي را از مرده و زنده چند وجب خاك كفايت مي‌كند.
فرزانه ديگري به نام «كالانوس» «106» (326 ق. م.) همراه اسكندر به ايران رفت، در آن ديار بيمار شد و رخصت مرگ خواست و گفت مرگ را بر بيماري ترجيح مي‌دهد و آرام بر توده هيمه بالا رفت و در برابر ديدگان حيرتزده يونانيان كه هرگز چنين دليري عاري از خونريزي نديده بودند، زنده‌زنده سوخت. غير از آنچه به اجمال گفتيم، در سرزمين هند، مكاتب و آيينهاي فلسفي ديگري وجود داشته كه ذكر آنها در اين مختصر امكان ندارد. از مطالعه نظريات عميق فلاسفه شرق به اين نتيجه مي‌رسيم كه همانطور كه شرق به علم غرب وامدار است غرب نيز مديون تفكرات فلسفي هنديان و ديگر ملل شرقي است. «107»

يك شاه منظم و عدالتخواه‌

پس‌ازآنكه اسكندر از ايران به هند روي آورد و دوران حكومت او سپري شد، زمام اختيار هند به دست «چاندرا گوپتا» افتاد. وي پادشاه منظمي بود، همه اوقات او صرف رتق‌وفتق امور قلمرو مترقي وي مي‌شد. روز او به شانزده بخش نود دقيقه‌اي تقسيم شده بود؛ در بخش اول روز از خواب برمي‌خاست و خود را براي تفكرات مذهبي آماده مي‌كرد؛ در بخش دوم، گزارش
______________________________
(106).Calanus
(107). «آيين يوگا» خلاصه‌اي است از: تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين.
ص: 247
كارگزاران خود را مي‌خواند و دستورهاي محرمانه صادر مي‌كرد؛ در بخش سوم، با مشاوران خود در تالاري گفتگو مي‌كرد؛ در بخش چهارم، امور مالي دولت و دفاع ملي را رسيدگي مي‌كرد؛ در بخش پنجم، شكوائيه‌ها و مرافعات رعاياي خود را مي‌شنيد؛ در بخش ششم، حمام مي‌رفت و ناهار مي‌خورد و نوشته‌هاي مذهبي مي‌خواند؛ در بخش هفتم، ماليات و خراج مي‌گرفت و مقامات اداري را منصوب مي‌كرد؛ در بخش هشتم، هيأت مشاورين خود را ملاقات مي‌كرد و گزارش جاسوسان خود را كه فاحشه‌ها هم درميان آنها بودند گوش مي‌داد؛ در بخش نهم، به استراحت و عبادت مي‌پرداخت و در بخش دهم و يازدهم به مسائل نظامي رسيدگي مي‌كرد؛ در بخش دوازدهم، مجددا به گزارشهاي محرمانه گوش مي‌داد؛ در بخش سيزدهم، به حمام عصرانه مي‌رفت و شام مي‌خورد و بخش 14- 15- 16 صرف خواب مي‌شد.
كشور با قدرت نظامي اداره مي‌شد و قدرت نامحدود شاه را شوراي وزيران محدود مي‌كرد.
اين شورا قوانين تازه‌اي وضع مي‌كرد، امور مالي و امور خارجه را منظم مي‌ساخت. سازمانهاي دولتي بوسيله مأمورين اداره مي‌شد. مهمترين ادارات آن دوره عبارت بود از: دارايي، گمرك، مرزباني، گذرنامه، ارتباطات، رسومات، معادن، كشاورزي، رمه، تجارت، انبارها، دريانوردي، جنگلها، تفريحات عمومي، فحشاء و ضرابخانه. رئيس كل رسومات، فروش داروها و نوشابه‌هاي الكلي، محل ميخانه‌ها و مقدار نوشابه‌هايي را كه به فروش مي‌رسيد، تعيين مي‌كرد. رئيس كل معادن، مناطق معدن‌دار را به افراد اجاره مي‌داد و آنها اجاره‌هاي ثابت و سهمي از منافع را به دولت مي‌دادند. رئيس كل فحشاء به امور روسپيان رسيدگي مي‌كرد و نرخ كار و هزينه‌هاي آنها را در نظر مي‌گرفت و ماليات دولتي را از آنها مطالبه و از آنان براي جاسوسي استفاده مي‌كرد. همينطور ساير ادارات هريك وظيفه مشخص و معيني داشتند.
در پايتخت، شوراي سلطنتي، آخرين مرجع رسيدگي به دعاوي مردم بود ولي در دهات، يك شوراي پنج نفري از ريش‌سفيدان، اجراي قوانين را به عهده گرفته بود؛ و دادگاههاي بدوي و عالي وجود داشت. جاده‌ها و خطوط دريايي، پلها، بندرگاهها و وسايل ارتباطي تحت نظارت دولت بود. عرض جاده‌هاي تجارتي از 30 تا 60 قدم مي‌رسيد. در فاصله هرميل دولت بوسيله ستونهاي سنگي، جهت حركت و فاصله تا مقصد را نشان مي‌داد. حمل‌ونقل به كمك گردونه، تخت روان، گاري، اسب، شتر، فيل، الاغ و افراد انساني صورت مي‌گرفت. داشتن فيل جنبه تفنني داشت و ناموس يك زن بهاي متوسطي براي خريد يك فيل بود. در نزد هنديها ننگ و عار نبود كه براي اعطاء يك فيل با مردي همخوابه شوند.
ترتيب و نظم و نسقي كه در آن ايام وجود داشته از هرجهت جالب است.
وينسنت اسميت «108» مي‌گويد: «... براستي جزئيات اداري و اينكه چنين سازماني در قرن سوم ق. م. در هند وجود داشته و با موفقيت مورد اجرا قرار گرفته است بيشتر ما را متحير مي‌سازد.»
پس از مرگ چاندراگوپتا، شاه فيلسوف، «آشوكا» زمام امور را در دست گرفت. اين پادشاه در آغاز امر، مانند پدر، مستبدانه زندگي مي‌كرد. وي زنداني ساخت كه به عنوان «جهنم»
______________________________
(108).Vincent Smith
ص: 248
آشوكا معروف بود. وضع فكري او پس از چندي تغيير يافت. كليه اسرا و زندانيان بي‌تقصير را آزاد كرد، زمينهايي را كه بزور از مردم گرفته بود، پس داد. در سنگ‌نبشته‌هايي كه از آن ايام در دست است آشوكا نفرت و پشيماني خود را از كشتارها و خونريزيهاي گذشته ابراز مي‌دارد و مي‌گويد:
«تنها پيروزي واقعي پيروزي بر نفس خود و پيروزي بردلهاي مردم از راه خدمتگزاري است.» وي در جاي ديگر مي‌گويد: «من مي‌خواهم كه تمام موجودات جاندار براي خود امنيت و تسلط بر نفس و آسايش فكري و شادماني داشته باشند.»
آشوكا در دوران سلطنت سي و هشت ساله خود كوشيد تا تمام نيروي خود را در خير و رفاه عمومي به كار برد. در يكي از فرمانها مي‌گويد: «در هروقت و هرجا، چه مشغول غذا خوردن باشم و چه در اندرون زنان، چه در بستر باشم و چه در خلوتگاه، چه در ارابه باشم و چه در باغها و كاخها، خبرگزاران و مأموران بايد دايما امور مربوط به مردم را به اطلاع من برسانند.»
«ه. ج. ولز» در كتابش به نام سطور ممتاز تاريخ درباره آشوكا مي‌گويد: «درميان دهها هزار نام پادشاهان و حكمرانان كه ستونهاي تاريخ با القاب عظيم الشأن، آسمان اقتدار، كيوان پايگاه، و اعليحضرت و قدر قدرت و كلمات مشابه آنها كه براي ايشان به كار رفته است پرشده، نام آشوكا همچون يك ستاره تنها مي‌درخشد ...» «109»

ادبيات و هنر هند

همانطور كه در اروپاي قرون وسطي آثار علمي و ادبي به زبان مرده لاتين كه مردم از فهم آن عاجز بودند به رشته تحرير درمي‌آمد، در هند باستاني نيز فلسفه و ادبيات به زبان سانسكريت كه پيوند خود را از مردم گسيخته بود، نوشته مي‌شد؛ ولي اين وضع دوام نيافت و از قرن پنجم ق. م. هنديان زبان خود را تغيير دادند و در سده چهارم پيش از ميلاد براي خود دستور زبان نوشتند. نويسندگان عهد عتيق از برگ خرما و پوست درخت بجاي كاغذ و از ميله آهن بجاي قلم استفاده مي‌كردند. كاغذ در حدود هزار سال بعد از ميلاد بوسيله مسلمين به هند راه يافت.
در آموزش و پرورش هندي، روحانيون نقش اساسي داشتند و شايد براي آنكه راز كتب مذهبي بر همه آشكار نشود از اشاعه خط و كتاب جلوگيري مي‌كردند. فرزندان برهمنان و بعضي فرقه‌هاي ديگر حق فراگرفتن علم را داشتند. آموزش جنبه مذهبي داشت، حفظ كردن درسها و خواندن و نوشتن و حساب جزء برنامه بود. بعدا دستور زبان، هنرهاي دستي، طب، منطق و فلسفه را به دانشجو مي‌آموختند و هنگامي كه او را به جهان خارج روانه مي‌كردند، مي‌گفتند، ربع تعليم و تربيت را معلم، ربع آن را مطالعه شخصي، ربع آن را دوستان خصوصي، و ربع ديگر را زندگي تدارك مي‌كند.
پس از پايان تعليم سرخانه، محصل به يكي از دانشگاهها روانه مي‌شد. بطور كلي در فرهنگ هندي به كتاب كمتر توجه داشتند بلكه آموزش بيشتر شفاهي بود و مردم عاليترين ميراث فرهنگي خود را از راه گوش حفظ مي‌كردند.
______________________________
(109). تاريخ تمدن (كتاب اول بخش دوم)، پيشين، ص 640 به بعد.
ص: 249
در ادبيات هند، هرچه درخور نوشتن بود به قالب شعر درمي‌آمد؛ حتي رساله‌هاي علمي، پزشكي، منطقي و هنري همه يا موزون و يا مقفي و يا به هردو صورت بيان شده. حكايات تمثيلي هند بيشتر به صورت شعر بود. «سر ويليام جونز» مي‌گويد كه: «هندوها سه چيز را از آن خود مي‌دانند؛ آموزش از طريق حكايات تمثيلي، شطرنج، و دستگاه اعشاري.»

درام‌

درام در هند سابقه‌اي كهن دارد، زيرا جشنها، نمايشهاي مذهبي و رقص و ذوق عمومي، سبب پيدايش درام و تئاتر هندي گرديده است. در تئاتر هندي تراژدي وجود ندارد، هرنمايشنامه پايان خوشي دارد، عاشق وفادار هميشه پيروز است، فضيلت هميشه حاكم است، بازيكنان از زن و مرد نقش خود را بخوبي ايفا مي‌كنند.
هند در طول تاريخ پنجهزار ساله خود هنرنماييهاي فراوان كرد، ولي بازمانده آثار گرانبهاي هندي بيشتر شكسته و ناقص است و «نشئه بت‌شكني مسلمانان، شاهكارهاي بيشماري از ساختمانها و پيكرها را ويران كرد.» موسيقي هند دست‌كم سه‌هزار سال عمر دارد؛ شعر و سرود و موسيقي و رقص همه جزء زندگي مذهبي و شعائر باستاني هند است.
موسيقيدانان، خوانندگان و رقاصان، مانند همه هنرمندان هند از طبقات پست بودند.
نقاشي نيز در هند سابقه‌اي قديم دارد. گچ‌نگاره‌هاي بودايي مربوط به صد سال قبل از ميلاد است. در يكي از غارها چهار آهو نقاشي شده و رقت احساس بوداييان را نسبت به حيوانات نشان مي‌دهد و در سقف نقش گلها و مرغ ديده مي‌شود. نظاير اين آثار هنري در ساير غارها ديده شده است. پيكرتراشي نيز در هند مورد توجه بوده منتها اين هنر مانند ساير پديده‌هاي هنري رنگ مذهبي داشته. «پيكرتراش بيشتر آنچه را روحانيون خواستارند قلم‌زده نه آنچه راكه خود آرزو مي‌كرده. در هند همه هنرها به مذهب تعلق داشته نه به نفس هنر؛ و هنر همواره كنيز كمربسته الهيات بوده است.» «110»
جواهر لعل نهرو مي‌گويد:

مبادلات ايران و هند

درميان مردمان و نژادهاي بسيار كه با زندگي و فرهنگ هند تماس پيدا كرده‌اند و در آن نفوذ داشته‌اند، قديمترين و مداومترينشان ايرانيها مي‌باشند. در واقع، روابط ميان دو كشور به زماني حتي پيش از آغاز تمدن هند و آريايي مي‌رسد، زيرا قبايل هند و آريايي و ايرانيان قديم، هردو از يك اصل و نسب مشترك جدا شده‌اند و هريك راه جداگانه‌اي براي خود در پيش‌گرفته‌اند. از آنجا كه اين دو ملت از نظر نژادي باهم مربوط بوده‌اند، مذاهب وداي هند با مذهب زردشتي ايران وجوه اشتراك فراوان دارد. زبان سانسكريت ودايي نيز با زبان پهلوي باستاني كه زبان اوستا بوده است، هريك به ديگري بسيار شبيه هستند.
زبانهاي باستاني سانسكريت هندي و پهلوي اوستايي، هريك، جدا از ديگري تكامل يافته‌اند، اما بسياري از انديشه‌هاي لغات و كلمات در آنها مشترك بود؛
______________________________
(110). تاريخ تمدن، (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين، ص 806 به بعد.
ص: 250
«مهاباد» هندوستان معبد بودا؛ قرن چهارم ق. م. بوگايا
همچنانكه ريشه‌هاي بعضي لغات در تمام زبانهاي آريايي مشترك است. زبانهاي دو كشور ايران و هند و حتي پيش از آن، هنر و فرهنگ هريك از آنها، تحت تأثير محيط اطراف خودشان قرار مي‌گرفت. ظاهرا هنر ايران با سرزمين آن كشور و با مناظر ايران، ارتباط فراوان دارد و محتمل است كه مداومت سنن هنري ايران از همين جهت باشد.
ص: 251
در هند نيز سنن هنري هندوآريايي و ايده‌آلهاي عمومي با كوههاي پوشيده از برف و جنگلهاي غني و رودهاي عظيم شمالي هند ارتباط پيدا مي‌كند.
ايران مانند هند چنان بنيانهاي فرهنگي استواري داشت كه مي‌توانست در مهاجمان خارجي اثري بگذارد و اغلب آنها را در خود تحليل ببرد. عربها كه ايران را در قرن هفتم ميلادي فتح كردند بزودي در برابر اين نفوذ فرهنگي تسليم شدند و به‌جاي زندگي ساده صحرانشيني خودشان راه‌وروش پر تصنع و تشريفات فرهنگ ايران را اقتباس كردند. زبان فارسي، مانند زبان فرانسوي، در اروپا، در سرزمينهاي پهناوري در آسيا، زبان مردم تحصيلكرده و با فرهنگ گرديد. هنر و فرهنگ ايران از قسطنطنيه در غرب تا كناره‌هاي صحراي «گوبي» در شرق گسترش يافت.
در هند نفوذ ايران مداومت داشت و در دوران تسلط حكومت افغانها و مغولان در هند، زبان فارسي، زبان درباري كشور بود و اين وضع تا اوان دوران تسلط بريتانيا ادامه داشت.
تمام زبانهاي جديد هندي پر از كلمات فارسي مي‌باشد. بديهي است اين امر براي زبانهايي كه فرزندان زبان سانسكريت باستاني مي‌باشند و مخصوصا براي زبان هندوستاني كه خود مخلوطي از زبانهاي مختلف مي‌باشد بسيار طبيعي است؛ اما حتي زبانهاي «دراويدي» جنوب هند نيز تحت تأثير لغات زبان فارسي واقع شده‌اند.
هند در زمانهاي سابق، چندتن شاعر نامدار و عالي در زبان فارسي به وجود آورده است، و حتي امروز نيز درميان هنديان چه هندو، چه مسلمان، دانشمنداني متعدد و فراوان هستند كه به زبان فارسي آشنايي و تسلط كامل دارند ... همچنين قرائن مورد اعتمادي در دست است كه ميان ايران و هند در دوران پيش از هخامنشيها تماسهايي وجود داشته است. در اوستا، كتاب مقدس زردشتيان ايران، يك نوع اشارات و توصيفهايي از نواحي شمال هند هست. در ريگ‌ودا كه قسمت قديمي كتاب مقدس هندوان و يادگار دوران باستاني ودايي مي‌باشد، نيز به ايران اشاراتي شده است و ايرانيها پارشاوا و بعدها پاراسيكاها ناميده شده‌اند كه كلمه جديد پارسيها از همين كلمات ناشي و مشتق گشته است. از پارسيها هم بنام «پارتاواها» ياد شده است. بدين قرار، ايران و نواحي شمال هند از قديمترين ايام و پيش از سلسله هخامنشيان، نسبت به يكديگر علايقي داشتند. با روي‌كار آمدن كورش كبير، شاه‌شاهان، تماسها و ارتباط بيشتري به‌وجود آمد و كورش به نواحي مرزي و محتملا به حدود كابل و بلوچستان رسيد. در قرن ششم ق. م. امپراتوري ايرانيها در دوران سلطنت داريوش بزرگ تا نواحي شمالي هند گسترده بود و ايالت سند و احتمالا قسمتي از پنجاب غربي را شامل مي‌گشت ... هرودت تاريخ- نويس يوناني، شرح ثروت و كثرت جمعيت هنديان و خراجي را كه به داريوش مي- پرداختند براي ما نقل مي‌كند و مي‌نويسد: «جمعيت هند از تمام كشورهاي ديگري كه ما مي‌شناسيم و خبر داريم بيشتر است و خراجي هم كه آنها مي‌پردازند
ص: 252
به نسبت از ساير نواحي زيادتر است و مبلغ 360 تالان عيار طلا (معادل بيش از يك ميليون ليره انگليسي) مي‌باشد.» همچنين هرودت متذكر مي‌شود كه: «سپاهيان هندي نيز در ارتش داريوش شركت داشتند و شامل صفوف پياده و سوار و ارابه‌ها بودند و بعدها فيلهاي هندي نيز در اين سپاه بكار مي‌رفت.» بطور مسلم پيش از قرن هفتم ق. م. روابط ميان ايران و هند از راه بازرگاني و دادوستد وجود داشته است. مخصوصا بازرگاني قديمي ميان هند و بابل رواج داشت كه از راه خليج‌فارس صورت مي‌گرفت. از قرن ششم ق. م. بر اثر لشكركشيهاي كورش و داريوش، تماسهاي مستقيم ميان ايران و هند رشد و توسعه يافت.
پس از فتوحات اسكندر، ايران در مدت چند قرن، تحت نفوذ حكومت يونانيها بود. در اين دوران، تماسهاي ايران با هند ادامه داشت و بطوري كه گفته مي‌شود ساختمانهاي زمان آشوكا بزرگترين پادشاه و امپراتور باستاني هند، تحت تأثير معماري پرسپوليس (تخت جمشيد) قرار داشت. «111»
از آنچه به قلم استادانه سياستمدار فقيد، جواهر لعل نهرو، به رشته تحرير درآمده است، مي‌توان به تأثير متقابل فرهنگ و تمدن دو كشور باستاني ايران و هند پي‌برد.
رالف لينتون نيز مي‌گويد كه داريوش، سند و پنجاب را بيستمين استان قلمرو خود قرار داد. از سربازان هندي در جنگها استفاده كرده و همه‌ساله ده تن خرده طلا به عنوان خراج كه معادل يك‌سوم كل عايدي ساليانه امپراتوري هخامنشي بود، مطالبه مي‌كرده «... به اغلب احتمال، در اثر تمدن ايراني بود كه الگوهاي تشكيلات سياسي و حتي مفهوم سازمان امپراتوري در شبه جزيره هند قدم به عرصه وجود گذاشت ... در انتهاي تسلط ايرانيان به هند به‌جاي پادشاهيهاي قبيله‌اي ... در هند مركزي به تقليد از امپراتوري ايران، كشورهاي نيرومند و وسيع به وجود آمد. همچنين در آثار هنري امپراتوري موريان «112» واقع در شمال و شمال غربي هندوستان، نفوذ هنر و تمدن ايراني كاملا نمايان بود ... «113»
در حدود قرن پنجم ق. م. ناحيه هند شمالي صاحب بسياري از خصوصيات تمدني شده بود كه تا زمان حال نيز دوام آورده است. چنين مي‌نمايد كه زندگي عادي دهكده‌نشينان آن ناحيه در اين فاصله بعيد زماني، تفاوت قابل ملاحظه‌اي نيافته و فقط با فرارسيدن راديو و ماشينها و وسايل حمل‌ونقل در قرن اخير بود. كه اوضاع زندگي آن مردمان دستخوش انقلاب و تحول بزرگي شده است ... در بسياري از نقاط اين سرزمين هنوز دهقانان به سبك مرسوم دوره امپراتوري «مورياني» يعني زماني كه خاك هند شمالي پوشيده از جنگلهاي انبوه بود، بسياري از اشياء خود را از چوبهاي جنگلي مي‌سازند و يا غذاي خود را با تپاله‌هاي خشك شده گاو مي‌پزند. در شرق ناحيه مورد بحث، هنوز جامه مردمان عادي منحصر است به شال پنبه‌اي درازي كه به دور كمر مي‌پيچند؛ درحالي‌كه زنان براي پوشاندن پايين‌تنه خود
______________________________
(111). جواهر لعل نهرو، روابط هند و ايران، گردآوري و ترجمه تفضلي، ص 56- 58.
(112).Mauryan
(113). سير تمدن، پيشين، ص 458.
ص: 253
پاچيني كوتاه به پا مي‌كنند. دولتمندان براي جبران حقارت و ارزاني اين نوع جامه پارچه‌هاي اعلاي نفيس مي‌پوشند و با جواهرات فراوان خود را مي‌آرايند. همان اختلاف سطح فاحشي كه از لحاظ اقتصادي درميان طبقه تنگدست و طبقه توانگر امروزي مشاهده مي‌شود در امپراتوري كهن هند شمالي نيز حكمفرما بود و اگرچه محتملا وضع اقتصادي دهكده‌نشينان در دوره امپراتوري مورياني اندكي بهتر از روزگار حاضر بوده، ليكن بازهم در آن زمان فشار فقر و عسرت بر دوش طبقه دهقانان سنگيني مي‌كرد ... در همان عهد كه ستونهاي قصر چاندراگوپتا در غلافي از زر ناب پوشيده مي‌شد دهقانان فرسوده روي حصيري مي‌خسبيدند و با غذايي ساده سد جوع مي‌كردند.» «114»
ناگفته نماند كه از ديرباز نوعي دموكراسي در سرزمين هند حكومت مي‌كرد. رالف- لينتون مي‌نويسد:
... از همان اوايل دوره تاريخي تا مدتها بعد يك نوع حكومت ملي در هند جنوبي برقرار بوده است. حتي پادشاهاني كه دايما دست در كار لشكركشي و جنگ داشتند، بدون آنكه با نمايندگان ملت خود مشورت نمايند، به هيچ امر خطيري دست نمي‌زدند. حتي در اجتماعات كوچكتر، واحدهاي اجتماعي از هرنوع و به هراندازه در تحت حكومت و هدايت انجمنهاي انتخابي قرار داشتند و اين انجمنها تصميمهاي خود را بتوسط هيأتهاي مجريه اجرا مي‌كردند ... كليه افراد؛ حتي زنان ... مي‌توانستند به عنوان عضو انجمن انتخاب شوند ... «115»

زندگي اقتصادي مردم‌

قرنها قسمت اعظم خاك هند را جنگلهاي بزرگ فراگرفته بود و شيران، پلنگان، فيلان وحشي، و پيروان اصالت فرد، كه همچون روسو به چشم حقارت بر تمدن مي‌نگرند در آن مسكن داشتند؛ ولي اين وضع دوام نيافت و بعدها با طرد حيوانات وحشي، زمينه براي كشت برنج، عدس، ارزن، انواع سبزي و ميوه فراهم گرديد.
هنديان كه مردمي منظم و ممسك بودند از اين وضع براي امرار معاش استفاده مي‌كردند.
استعمال ادويه به مقدار زياد بين هنديان از قديم معمول بود، و اروپاييان به حدي به اين ادويه علاقه داشتند كه در راه دست يافتن به آن، به كشف قاره‌اي توفيق يافتند.
در هند قديم، آبياري و سدسازي به عهده دولت بود. بقاياي قناتهاي قديمي و درياچه‌هاي مصنوعي هنوز باقي است. گويا هنديان قبل از ساير ملل، به استخراج طلا توفيق يافتند. در قرن 5 ق. م. بيشتر طلاهايي كه در ايران مصرف مي‌شد از هند مي‌آمد. علاوه بر اين، نقره، مس، سرب، قلع، روي، و آهن نيز در 1500 ق. م. در هند استخراج مي‌شده.
صنعت آب دادن آهن، و ريخته‌گري قبل از اروپا در هند مراحل رشد و تكامل خود را طي كرده بود. ستوني آهني در 380 بعد از ميلاد در دهلي برپا شده كه هنوز بعد از 15 قرن از جلا نيفتاده است.
پنبه در هند زودتر از ساير كشورها كشف شده. هرودت از روي سادگي و بي‌اطلاعي
______________________________
(114). همان، ص 458.
(115). همان، ص 464.
ص: 254
درباره پنبه هند مي‌گويد: «بعضي از درختهاي وحشي آنجا به‌جاي ميوه پشم مي‌دهند كه از پشم گوسفند هم بهتر است.»
مسافرين غرب كه در قرن نهم از هند ديدن كرده‌اند مي‌گويند هنديان چنان لباسهاي كاملي تهيه مي‌كنند كه نظيرش در هيچ‌جا ديده نمي‌شود. ماركوپولو و ساير سياحان جملگي از ظرافت مصنوعات پارچه‌اي هند سخن گفته‌اند. غير از صنعت بافندگي، اروپاييان، تقريبا در هررشته صناعت از قبيل كار چوبي، كار عاج، فلزكاري، سفيدگري، رنگرزي، دباغي، صابون‌پزي، شيشه‌گري، باروت‌سازي، آتش‌بازي، سيمان و غيره هندو را متخصص شناخته‌اند.
چين در سال 1290 بعد از ميلاد، از هند عينك وارد مي‌كرد. تجارت داخلي در هند رونق داشت و تاريخ تجارت خارجي اين كشور نيز بسيار قديمي است. اشيايي كه در سومر و مصر پيدا شده نشان مي‌دهد كه از سه هزار سال ق. م. بين اين كشورها و هند مناسبات اقتصادي برقرار بوده است. در هند تكامل فن ضرب سكه چندين قرن طول كشيد. در قرن چهارم ق. م.
در هند، مانند ايران و يونان، به ضمانت دولت ضرب سكه معمول گرديد. براي تأمين مخارج دولت هم از محصولات كشاورزي و هم از كار بازرگاني ماليات سنگين مي‌گرفتند. دهقانان مي‌بايست 6/ 1 تا نصف محصول خود را تحويل دهند، و از گردش و مبادله كالاها نيز ماليات سنگين مي‌گرفتند.

اخلاقيات و ازدواج‌

هندوها برطبق سنن و نظامات كهني كه داشتند براي خود، حقوق، تكاليف و محدوديتهاي خاصي قائل بودند. يك دستور هندي مي- گويد: «اگر تو كار خود را، و لو ناقص، با دست خود انجام دهي، بهتر از آن است كه ديگري آن را، و لو بطرز بسيار عالي، انجام دهد.»
قانون‌نامه مانو مي‌گويد: «مرد فقط وقتي كامل است كه سه تا باشد؛ خودش و همسرش و پسرش» تحديد نسل و سقط جنين چون جرم بزرگي شناخته مي‌شد. پدري كه چند فرزند داشت برخود مي‌باليد و ملاطفت سالخوردگان به نونهالان از زيباترين جنبه‌هاي تمدن هند است.
مرد بي‌زن مطرود جامعه بود. بكارت طولاني مايه ننگ بود. ازدواج به ميل افراد و براساس «عشق آتشين» صورت نمي‌گرفت بلكه مقدمات ازدواج خيلي پيش از آنكه «تب جنسي» طغيان كند با حزم و احتياط بوسيله والدين فراهم مي‌شد. در هند يك دختر 12 ساله به اندازه يك دختر 15 ساله امريكايي رسيدگي دارد و همين بلوغ پيشرس هندوها مشكلي براي استقرار نظم اخلاقي و اجتماعي است.
زنان روسپي در هند وجود داشتند و قسمت اعظم آنها در معابد بودند. هر معبد يك دسته‌زنان مقدس داشت كه براي سرگرمي برهمنها و آوازخواني و رقصيدن براي بتها استخدام شده بودند. بعضي از آنها اجازه داشتند به هركس كه پول دهد خدمت كنند و قسمتي از عوايد خود را به طبقه روحاني تسليم نمايند.
خانواده هندو پدرشاهي بود و پدر تسلط كامل بر زن و اولاد داشت. يك منبع يوناني مي‌گويد: «كساني كه بعلت فقر نمي‌توانستند به دختران خود شوهر دهند، دختران خود
ص: 255
را با صداي شيپور و طبل به بازار مي‌بردند. هر مردي كه جلو مي‌آمد اول قسمتهاي عقب تا شانه‌هاي زن را نشان مي‌دادند و سپس قسمتهاي جلو را؛ اگر مي‌پسنديد با شرايط خاص با او ازدواج مي‌كرد.»
مقام و موقعيت خوبي كه زن در دوره ودا داشت، تحت تأثير نفوذ روحانيان و سرمشق اسلامي از دست رفت. در قانون‌نامه مانو با لحن زننده مي‌گويد: «زن سرچشمه بي‌آبرويي است، زن سرچشمه نزاع است، زن سرچشمه زندگي خاكي است؛ لذا از زن حذر كن.»
دربند ديگر مي‌گويد: «زن نه تنها مرد احمق بلكه مرد خردمند را مي‌تواند از راه صحيح زندگي منحرف كند و مي‌تواند مرد را اسير هوي‌وهوس و يا خشم سازد.» همين قانون‌نامه مي‌گويد: «زن در سراسر زندگي بايد تحت قيمومت باشد، نخست قيمومت پدر و سپس شوهر و سرانجام قيمومت پسر.» رسم سوزاندن بيوه‌زنان با شوهران مرده بر توده هيزم ظاهرا از مراسم «سكه‌ها» و «تراكي‌ها» بوده و سپس در هند معمول گرديده است.
يكچند از شدت اجراي اين رسم كاسته شد و قرار براين نهادند كه زن شوهر مرده قبل از شروع مراسم سوزاندن جسد، چندي در كنار شوهرش و توده هيزم بنشيند. ولي اين روش مشئوم بار ديگر زنده شد و اغلب بيوه‌زنان پارسا مايل نبودند بعد از شوهر به زندگي خود ادامه دهند بلكه مغرورانه وارد آتش مي‌شدند.
باوجود مراسم خاصي كه هنديان در ازدواج داشتند و باوجود روسپيگري و زنده سوزاندن زنان بيوه، جامعه هندي در مهرباني و نزاكت و ادب، مرتبه‌اي شامخ و عفت جنسي مردم، مقامي بلند داشت. يك زن هندو بدون ترس و هراس مي‌توانست بين مردم آمدورفت كند. در هند پاكيزگي مرادف با خداشناسي بود؛ «بگذار او (برهمن) صبح زود خود را غسل دهد، تن را بيارايد و دندانها را بشويد و سرمه به چشم بكشد.»
يوان چوانك در 1300 سال پيش، آداب غذا خوردن هندوها را اينطور شرح داده است: «آنها خودبه‌خود به تميز نگاهداشتن خوردني همت مي‌گمارند و اجباري در كار نيست.
قبل از هرغذا بايد خود را بشويند. خرده‌ريز و بقاياي غذا دوباره صرف نمي‌شود. ظروف غذا از فردبه‌فرد ديگر تحويل نمي‌گردد ... تا صرف غذا پايان مي‌پذيرد با خلال، دندان خود را تميز مي‌كنند، قبل از شستشو باهم تماس نمي‌گيرند.» «116»

علوم و معارف هندي‌

فرهنگ هندي نيز رنگ مذهبي داشت و بيشتر آن‌دسته از علوم پيشرفت داشت كه به مذهب كمك مي‌كرد. كتب نجوم هندي بيشتر براساس علم يونان نوشته شده و در آن از معادلات درجه دوم، جيبها و ارزش كسوف و انقلابين و اعتدالين سخن رفته است و كرويت زمين و گردش آن تأييد شده است. دستگاه اعشار، ميراث خاص هنديان است و اين كشف رياضي به وسيله اعراب به مغرب زمين رسيده است و بغلط از طرف اروپاييان اعداد «عربي» خوانده شده است.
ويل دورانت مي‌نويسد: اين هند است كه روش هنرمندانه بيان اعداد را با ده رمز
______________________________
(116). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، پيشين، ص 700 به بعد.
ص: 256
به ما داده است. اين رمزها هريك ارزش وضعي و مطلق دارد ... چون به خاطر آوريم كه نبوغ دو مرد دوران باستان ارشميدس و آپولونيوس از ابداع آن دستگاه غافل مانده، آن وقت عظمت اين توفيق را درك خواهيم كرد.
دستگاه اعشاري، مدتها پيش‌ازآنكه در نوشته‌هاي اعراب و سوريان پديدار گردد بوسيله «آريابهاتا» و «برهماگوپتا» شناخته شد. چينيان از طريق هيأتهاي مذهبي بودا آن را اقتباس كردند.
و به اغلب احتمال، «صفر» كه اندك‌ترين و ارزنده‌ترين همه اعداد به‌شمار مي‌رود از تحفه‌هاي بسيار ظريف و دقيق هند به دنياي آدمي است. جبرهم به دست هندوها و هم به دست يونانيان مستقل از يكديگر توسعه يافت. دانشمندان هندي علامت راديكال و بسياري علائم ديگر جبري و تصور عدد منفي و ريشه جذر عدد را خلق كردند و در حدود قرن هشتم ميلادي معادلات درجه دوم را حل كردند؛ و اين معادلاتي است كه تا هزار سال بعد يعني تا عصر اولر «117» نزد اروپاييان مكتوم بود.
هنديان در رشته هندسه توفيق عظيمي كسب نكردند با اين‌حال، قضيه فيثاغورس را چند سال قبل از ميلاد مسيح به حساب درآوردند و شايد با استفاده از منابع يونان مساحت مثلث و شبه ذوذنقه و دايره و عدد پي را دريافتند. در مسائل فيزيكي و شيميايي و تشريح و وظايف الاعضاء از علماي هندي آثار جالبي باقي مانده است.
«پزشكان هندو، در قرن 6 ق. م. پيوند، بخيه، لنف‌بر، شبكه عصبي، پوشش وتري، بافت روغني و آوندي، فشار مخاطي و زلالي و بسياري از عضلات را بيش‌ازآنچه نعش امروزي مي‌تواند نمايش دهد، شرح و توضيح كردند. پزشكان هندي پيش از ميلاد مسيح نيز مانند ارسطو به اشتباه، دل را جايگاه و عضو نيروي تعقل مي‌پنداشتند و خيال مي‌كردند كه اعصاب به سوي دل بالا مي‌رود و از دل پايين مي‌آيد. اما روند هضم، وظايف مختلف عصيرهاي معدي، تبديل كيموس به كيلوس و كيلوس را به خون، خوب دريافته بودند. دوهزار و چهارصد سال پيش از وايزمن، آترگا «118» حدود 500 ق. م. معتقد بود كه تخمه پدر و مادر، مستقل از بدن آنهاست و تمام ارگانيسم ابوين را منتها به صورت كوچك در خود نهفته دارد. آزمايش مردي، به عنوان شرط ازدواج مردان توصيه شده است و قانون‌نامه مانو مردان را از ازدواج با زنان مبتلا به سل، صرع، برص و سوءهضم مزمن و بواسير برحذر مي‌دارد.»
در كتب طبي آن دوره، از جراحي، مامايي، تغذيه، استحمام، داروها، غذا و بهداشت كودك، آموزش‌وپرورش طبي، بحث مي‌شود. «چاراكا» در دايرة المعارف طبي خود شعاري نزديك به سقراط به پيروان مكتب خود تعليم داده به اين شرح:
«نه بخاطر خود و نه براي پول بلكه صرفا براي خير و نيكي بشر، بايد بيماران خود را درمان كنيد و از اين راه بر همه پيشي گيريد.»
______________________________
(117).Euler ,Leonhard : )7071- 3871 م.) رياضيدان سويسي.
(118).Atrega
ص: 257
يك طبيب هندي صدسال قبل از هاروي «119» از گردش خون سخن مي‌گويد و براي معالجه سفليس، جيوه را تجويز مي‌كند.
در رشته جراحي نيز هنديان مقام شامخي داشتند. گاريسون مي‌گويد: هندوهاي باستاني دست به هرنوع عمل جراحي مي‌زدند؛ مگر بستن شريانها. «سونشووتا» بسياري از اعمال جراحي را از قبيل آب مرواريد، فتق، بيرون آوردن سنگ، بيرون آوردن غيرطبيعي بچه و غيره را شرح مي‌دهد. جراحان آن روزگار از نشتر، ميل جراحي، انبر قابلگي، ميل مجراي پيشاب و غيره استفاده مي‌كردند.
اگر بيماري دنباله پيدا مي‌كرد و با روزه هفت روزه مداوا نمي‌شد، پزشكان دارو به كار مي‌بردند. پيش از استعمال دارو پزشكان سعي مي‌كردند با تغذيه، استحمام، اماله، تنفس، تزريقات داخل مجراي پيشاب يا فرج و خونگيري بوسيله زالو يا حجامت، بيمار را معالجه كنند.
تلقيح كه تا پيش از قرن 18 در اروپا مجهول بود در حدود سال 550 بعد از ميلاد در هند رايج بود. بطور كلي علم پزشكي در دوران ودايي و بودايي در هند پيشرفت سريع داشته و درست معلوم نيست در پيشرفتهاي ابتدايي در رشته طب تا چه حد يونانيان مديون هنديان و يا هنديان مديون يونانيانند. ظاهرا در دوران اسكندر پزشكان و جراحان هندي بر كليه كشورها تفوق داشته‌اند. «120»

چين‌

گذشته چين‌

سرزمين كهنسال چين، پس از اتحاد شوروي، وسيعترين ممالك جهان است. جمعيت آن در حدود ربع جمعيت دنيا (بالغ بر 650 ميليون نفر است) و بلندترين كوهها و وسيعترين بيابانهاي جهان و پهناورترين اقيانوسها آن را احاطه كرده است. با اينكه از ديرباز مورخان چين همه وقايع را ثبت كرده‌اند، محققين گزارشها و آثاري را كه پيش از سال 766 قبل از ميلاد به رشته تحرير درآمده است درخور اعتماد نمي‌دانند؛ زيرا وقايع‌نگاران چيني زياد دربند ذكر حقايق تاريخي نبودند بلكه به فراخور ذوق و سليقه خود، مطالب و داستانهايي بر تاريخ اين مملكت افزوده‌اند. بنابر داستانهاي كهن چين:
آدم نخستين پس‌ازآنكه 18 هزار سال رنج كشيد، توانست در دو ميليون و دويست و بيست و نه هزار سال پيش از مسيح، به گيتي شكل بخشد.
در آن حال كه كار مي‌كرد از نفسش ابر و باد، از آوازش تندر، و از رگهايش رودها، از گوشش زمين، از مويش سبزه و درخت، از استخوانش فلزات و از عرقش باران پديد آمد و از حشراتي كه بر بدنش نشسته بودند نوع انسان
______________________________
(119).Harvey ,William )8751 تا 1657 م.) پزشك انگليسي كه گردش خون را كشف كرد.
(120). مطالب اين قسمت، از تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش دوم)، ص 749 به بعد خلاصه شده است.
ص: 258
نمونه‌اي از هنر چين
زاده شد. نخستين شاهان چين هريك 18 هزار سال سلطنت كردند. پيش از ظهور اين «خاقانهاي آسمان» مردم همچون ددان مي‌زيستند، پوست به خود مي‌پوشيدند و گوشت خام مي‌خوردند و تنها مادران خود را مي‌شناختند و از پدران خبري نداشتند.
بنابر روايات تاريخي، خافانهاي چين درست از 2825 ق. م. بتدريج راه و رسم زندگي را به مردم آموخته‌اند. طرز زناشويي، خنياگري، پيكرنگاري، ماهيگيري، دامداري، ابريشم- پروري، كشاورزي، استفاده از خيش‌چوبي، فعاليتهاي بازرگاني، استفاده از گياهان شفا بخش، ساختن آجر و منزل، ايجاد رصدخانه و تقويم، هماهنگ ساختن اوزان و مقياسات و هزاران صنعت و هنر ديگر در طي قرون بوسيله خاقانها به مردم آموخته شده است.
تاريخ افسانه‌اي چين در عين ابهام و پيچيدگي، شيرين و سرگرم‌كننده است. با تمام تلاش و كوششي كه در راه كشف تمدن و فرهنگ قديم چين به عمل آمده است هنوز معلوم نيست كه چينيان از كجا آمده‌اند و قدمت تمدن آنها تا چه پايه است ... «دورافتادگي چين نبايد سبب شود كه فرهنگ آن كشور و مردم آن را زياده از حد يك‌دست و خالص بدانيم. گويا بعضي از عناصر هنر و صنعت ديرينه آنان از بين- النهرين و تركستان آمده باشد؛ چنانكه سفالگري عصر نوسنگي «هونان» تقريبا عين سفالگري آنو «121» و شوش مي‌باشد. تيره مغولي كنوني نتيجه آميختگيهاي مكرر و پيچيده اقوام متجاوز يا مهاجري است كه از مغولستان و روسيه جنوبي (سكاها) و آسياي ميانه فراآمده‌اند. «122»
______________________________
(121).Anau
(122). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم) پيشين، ص 891 به بعد.
ص: 259
پيش از آنكه چينيان با تمدن غرب آشنا شوند سكنه اروپا و آمريكا را وحشي مي‌شمردند. حتي تا 1860 در اسناد رسمي به‌جاي كلمه بيگانه واژه «بربرها» را استعمال مي‌كردند و خود را برگزيده‌ترين اقوام جهان مي‌شمردند. با وجود هرج‌ومرج سياسي، علوم پس افتاده و صنايع كم‌مزد و شهرهاي بويناك و كشتزارهاي پلشت و سيلها و خشكيها و بيدردي و بيرحمي و فقر و خرافات و توليد مثل بي‌بندوبار و جنگهاي خودكشي مانند و كشتار و شكستهاي حقارت- آميز، باز شايد حق با آنها باشد؛ زيرا در پس اين پرده تاريك كه به چشم بيگانه مي‌خورد يكي از كهنترين و غني‌ترين تمدنهاي زنده وجود دارد. سنن شعري آن به 1700 سال پيش از مسيح مي‌رسد. فلسفه كهنسالي دارند كه گرچه خيال‌آميز است باز عملي است و گرچه ژرف است باز دريافتني است. چيني‌سازي و پيكرسازي آنان استادانه، و در نوع خود بينظير است. هنرهاي خرد آنان در اوج سادگي و كمال است و جز در ژاپن رقيبي ندارد. در هيچيك از ادوار تاريخ چين و ژاپن اثربخش‌تر از اخلاقيات چينيان ديده نشده است. سازمان اجتماعي آنان بيش‌از همه سازمانهاي اجتماعي تاريخ، تاب آورده و انبوهترين جمعيتها را سامان بخشيده است. شكل حكومت آنان، تا زماني كه بر اثر انقلابها نابود شد، همواره كمال مطلوب فيلسوفان بود.
جامعه آنان چنان است كه فرازونشيب بابل و آشور و ايران و سرزمين آتن و روم و ونيز و اسپانيا را ديده و در زماني كه يونانيان در توحش به سر مي- بردند، متمدن بوده و شايد پس از اين نيز كه اروپاي آشفته به ظلمت و توحش باز گردد، پايدار بماند. بايد ديد كه راز ديرپايي حكومت و هنرنمايي و چيره‌دستي و وقار و عمق روحي چينيان چيست. «123»

تمدن چيني در دوره ملوك الطوايفي‌

اشاره
در چين قديم، صدها منطقه فئودالي وجود داشت و هريك، تحت فرمان يك امير به سر مي‌بردند. مهمترين فعاليت اقتصادي، كشاورزي بود.
حوزه قدرت هرفئودال را يك شهر و حومه آن تشكيل مي‌داد. هر يك از شهرها بوسيله ديوار محكمي از مزارع جدا مي‌شد و حومه هرشهر نيز، بوسيله ديوارهاي كوچكتر، از خطر هجوم احتمالي صيانت مي‌شد. در داخل شهرها ارباب حرف و صنايع و پيشوايان دين و دولت زندگي بهتري داشتند. پس از قرنها يكي از امرا يعني امير «جي» يا «چين» نفوذ و قدرت بيشتري كسب كرد و پس از فتح ساير اميرنشينها، شاهنشاهي يگانه به وجود آورد و نام خود «چين» را به تمام مناطق تسخير شده داد. باوجود تمركز نسبي كه به اين ترتيب ايجاد شده بود دربارهاي ملوك الطويفي كماكان برقرار بودند. امارت چين پس از چندي به وضع قوانين و مقرراتي تازه دست زد، ولي اين قوانين كه براساس مصالح و منافع اشراف تدوين شده بود با عرف و رسم و شيوه قديم مردم تباين داشت؛ به‌همين علت،
______________________________
(123). همان.
ص: 260
دهقانان و طبقات پايين بسختي اعتراض كردند. سرانجام، عرف و قانون باهم از در سازش در آمدند و در مواردي چند، عرف بر قانون غالب آمد. آرامش مناطق ملوك الطويفي هرچندسال يكبار با حمله وحشيان گرسنه درهم مي‌ريخت و مردم به جان هم مي‌افتادند و گاهي دهها هزار سر از تن جدا مي‌شد.
دهقانان، گاه براي خود و بيشتر براي تيولداران كه هم صاحب زمين و هم مالك كشاورزان بودند، كار مي‌كردند. بيگاري معمول بود. ايجاد ترعه‌هاي طولاني، فعاليتهاي وسيع كشاورزي، درختكاري، ابريشم‌سازي و در برخي نقاط ماهيگيري و استخراج معادن با با مداخله دولت صورت مي‌گرفت. در داخل شهر، طبقه تاجرپيشه‌اي (بورژوازي) به وجود آمدند كه از بهترين وسايل زندگي آن‌روز برخوردار بودند. آنها بهترين لباسها را بر تن مي- كردند، بر گاري و زورق و ارابه سوار مي‌شدند و در خانه‌هاي خوش ساخت خود از ميز و صندلي و كاسه و بشقابهاي سفالين مزين استفاده مي‌كردند و به عقيده ويل دورانت، محتملا سطح زندگي اينان از سطح زندگي معاصرانشان در يونان عصر «سولون» يا روم عصر نوما «124» بالاتر بود. در همين ايام، از بركت توليد و سازمان اقتصادي بالنسبه منظمي كه پيدا شده بود، زبان و ادبيات و فلسفه و هنر چيني راه كمال پيش‌گرفت و خلاقترين متفكرين چيني، يكي بعد از ديگري، در شهرها و در بازارها به اشاعه آثار و افكار خود مشغول شدند.
«در قرن ششم و پنجم ق. م. چين نيز مانند هند و ايران و سرزمين يهود و يونان، نوابغ درخشاني در فلسفه و ادب به بارآورد. روشنفكري در چين نيز، مانند يونان، آغاز اين دوره بود. جنگها و هرج و مرجها راه پيشرفت فكر را باز كرد و مردم شهري را جوياي آموزگاراني ورزيده ساخت، تا هنرهاي فكري را به ايشان بياموزند. پس، از ميان مردم آموزگاراني برخاستند و بزودي دريافتند كه الهيات برپايه‌اي لغزان استوار است و اخلاق امري نسبي ... مي‌باشد. ناچار مدينه‌هاي فاضله‌اي در خيال ساختند. صاحبان شوكت و اقتدار كه پاسخ گفتن به سؤالات آموزگاران مردم را دشوارتر از كشتن آنان مي‌يافتند برخي از آنان را به هلاكت رسانيدند.» برخي از اين متفكرين چنان در بحث و سفسطه مهارت داشتند كه مي‌توانستند يك روز امري را ثابت كنند و روز ديگر خلاف آن را به ثبوت رسانند.

لائوتزه‌
عده‌اي لائوتزه را بزرگترين متفكر چين قبل از كنفوسيوس مي‌شناسند.
وي به اقتضاي محيط نامساعدي كه در آن زندگي مي‌كرد، افكار و عقايدي منفي و ايده‌آليستي داشت و به تلاش و كوشش براي بهبود زندگي معتقد نبود. او مي‌گفت، علت هرچيزي تائو يا قانون طبيعت يا روح كلي است. آنها كه در راه كسب ثروت و افتخارات اين جهان كوشش مي‌كنند تائو را در اشياء مادي خواهند ديد؛ درحالي‌كه ماديات فناپذيرند. خردمندان واقعي كساني هستند كه هيچ آرزو ندارند و سعي و تلاش نمي‌نمايند بلكه با خيالي آسوده خويشتن را تسليم حوادث مي‌كنند.
لائو معتقد بود كه در روزگار قديم، حيات، از صلح و آرامش برخوردار بود، ولي اين
______________________________
(124).Numa
ص: 261
وضع دوام نيافت. ابداعات و اختراعات بشر سبب گرديد كه آدميان از مزارع به شهرها روي آورند و به آشفتگي و عوارض شهرنشيني دچار شوند. خردمند بجاي پيروي از عقل و تدبير سر به فرمان طبيعت مي‌گذارد. اين متفكر چيني، مانند رواقيان و روسو، مردم را به فرار از مظاهر تمدن و شهرنشيني دعوت مي‌كند و مسيحاوار مردم را به صلح و سلم مي‌خواند:
اگر ستيزه نكنيد هيچ‌كس در جهان نخواهد توانست با شما ستيزه كند ... گزند را با مهرباني تلافي كنيد. به كساني كه نيكوكارند نيكي مي‌كنم و با آنان كه نيكوكار نيستند نيز نيكي مي‌كنم. با اين شيوه همه به نيكي كشانيده مي‌شوند ... در جهان چيزي ملايم‌تر و كم‌نيروتر از آب نيست و با اين همه براي حمله به اشيايي كه قدرت و استحكام دارند چيزي تواناتر از آن وجود ندارد. «125»

كنفوسيوس‌
اشاره
بزرگترين متفكر چيني، كنفوسيوس، وقتي به جهان آمد كه پدرش 70 ساله بود و چون به سومين مرحله زندگي قدم گذاشت، پدرش درگذشت. به‌همين سبب، وي ضمن تحصيل، براي كمك به مادر خود، كار مي‌كرد و در ضمن از هرفرصتي كه دست مي‌داد براي فراگرفتن تيراندازي و خنياگري استفاده مي‌كرد. چنان به موسيقي علاقه داشت كه از شنيدن آهنگي موزون و دلنشين منقلب مي‌شد. در 22 سالگي كار اساسي خود را كه آموزگاري بود آغاز كرد و خانه خود را به صورت آموزشگاه درآورد و در مقابل حقوق ناچيزي، به داوطلبان، تاريخ و شعر و آيين مردمداري مي‌آموخت و مي‌گفت:
«شعر منش انساني را مي‌سازد، آيينها را با آداب و تشريفات، پرورش مي‌دهد و موسيقي آن را كمال مي‌بخشد.» وي مانند سقراط، شاگردان خود را زباني درس مي‌داد و چيزي نمي‌نوشت.
ازاين‌رو آنچه را از او مي‌دانيم ناشي از گزارشهاي اعتمادناپذير شاگردان اوست. كنفوسيوس ... از حمله كردن به فرزانگان ديگر پرهيز كرد و رد عقايد ديگران را اتلاف وقت شمرد.
وي هيچگونه روش منطقي دقيق تعليم نكرد بلكه به آرامي خطاهاي شاگردان را آشكار مي‌ساخت و از آنان فراست فراوان مي‌خواست و به اين ترتيب هوش آنان را تيز مي‌كرد. و مي‌گفت: «براي كسي كه مشتاق نباشد حقيقت را نمي‌گشايم و كسي را كه نگران بازنمايي نباشد، ياري نمي‌كنم. چون يك گوشه موضوعي را به كسي بنمايم و او خود سه گوشه ديگر را از آن درنيابد، درسم را تكرار نمي‌كنم.» «126» با اينكه در آغاز كار بيش از تني چند شاگرد نداشت، ديري نگذشت كه شاگردانش به سه هزار رسيدند و اكثر آنها پس‌ازآنكه خانه استاد را ترك گفتند به مقامات مهم نايل آمدند. وي از شاگردان تنبل خود متنفر بود و به آنان توجه چنداني نمي‌كرد و مي‌گفت: «اگر اميري بود كه مرا به كار مي‌گماشت در جريان دوازده ماه كاري قابل مي‌كردم و در طي سه‌سال حكومت او كامل مي‌شد.» اما بر روي هم عظمت او با فروتني همراه بود. شاگردانش به ما اطمينان مي‌دهند: چهار چيز بود كه استاد از آنها يكسره بركنار بود: وي با تصديق بلاتصور و تصميمات نسنجيده و لجاجت و خودخواهي سروكار نداشت. خود را ناقل و نه واضع مي‌ناميد و سخت آزمند شهرت و مقام بود، اما
______________________________
(125). تاريخ تمدن (كتاب اول- بخش سوم)، پيشين، ص 908.
(126). همان، ص 915 به بعد (به اختصار).
ص: 262
به هيچ سازش دور از شرف تن درنمي‌داد و بارها مقامات والا را رد كرد؛ زيرا گمارندگان او كساني بودند كه حكومتشان به نظر او عادلانه نبود. هنگامي كه موطن خود را به قصد امارت «چي» ترك مي‌گفت در راه به پيرزني برخورد كه در كنار گوري مي‌گريست. كنفوسيوس از ديدن آن منظره تعجب كرد و بوسيله يكي از شاگردانش از احوال او پرسيد، پيرزن گفت، در اين مكان پدرشوهرم، شوهرم و اخيرا پسرم بوسيله ببري به قتل رسيدند. كنفوسيوس از وي پرسيد چرا در چنين جاي خطرناكي به سر مي‌برد؟ زن پاسخ داد: در اينجا حكومت ستمكار نيست. كنفوسيوس به شاگردانش گفت: فرزندان من اين را به ياد بسپاريد، حكومت ستمكار سبع‌تر از ببر است! هنگامي كه كنفوسيوس براي امير «چي» معني حكومت نيك را بيان كرد، وي خشنود شد و خواست خراج شهر «لين‌چيو» را براي معيشت او اعطا كند ولي متفكر چيني از قبول آن امتناع ورزيد و گفت «كاري كه درخور چنين پاداشي باشد، نكرده است.» «127»
پس از اين مسافرت، كنفوسيوس به «لو» بازگشت و 15 سال ديگر شاگردان خود را درس داد و سپس براي تصدي مقامات دولتي دعوت شد. در ايامي كه مقام سركلانتري شهر «چونك تورا» را به عهده داشت، بنابر يك روايت چيني: «درستكاري مانند مرضي مسري شهرگير شد و اگر اشياء گرانبها در خيابان رها مي‌شد به همان حال مي‌ماند يا به صاحبش مسترد مي‌گرديد.» وي در دوره‌اي كه سرپرست خدمات عمومي بود در كار كشاورزي اصلاحات فراوان كرد و دستور داد اراضي را مساحي كنند. چون وزير جرايم شد «نادرستي و فساد به شرم افتادند و چهره پنهان كردند ... كنفوسيوس بت مردم شد.» وقتي كه كنفوسيوس مشاهده كرد كه اميرلو تغيير روش داده و شيفته دختران و اسبان زيبا شده و از امور حكومت غافل مانده است، زبان به اعتراض گشود و گفت: امير بايد سرمشق رعاياي خود باشد. ولي امير به گفته او توجه نكرد. ناچار استاد از كار خود كناره گرفت و 13 سال به آوارگي عمر گذاشت و به ياران خود گفت كه هرگز كسي را نديده است كه تقوي را به قدر جمال دوست بدارد. در طول اين مسافرت، استاد با مصائب و مشكلات گوناگون روبرو شد ولي وي گرسنگي و حمله اوباشان را به چيزي نگرفت. وقتي كه به سن 69 سالگي رسيد امير سه تن را با هدايايي نزد او فرستاد و دعوت كرد كه به مسقط الرأس خود بازگردد، ولي استاد از كار كناره گرفت و به تنظيم تاريخ قوم خود همت گماشت. زماني امير «شي» از «تسه‌لو» احوال استاد را پرسيد و تسه‌لو از پاسخ دريغ ورزيد. كنفوسيوس چون از آن خبردار شد به تسه‌لو گفت: «چرا نگفتي كه او مردي است كه از شوق دانش‌پژوهي، خوراك خود را فراموش مي‌كند؛ از شادي (دريافتهاي خود) غمها را از ياد مي‌برد و فراآمدن پيري را درنمي‌يابد.» در گوشه عزلت با شعر و فلسفه خود را تسلي مي‌داد و مسرور بود كه غرايزش با عقل هماهنگ شده است. مي‌گفت: «در 15 سالگي به آموختن دل دادم، در سال سي‌ام سخت به خود قائم شدم، در چهل از شك رهايي جستم، در پنجاه به نواميس آسماني پي‌بردم، در شصت گوشم بنده‌وار آماده پذيرفتن حقيقت
______________________________
(127). همان، ص 915 به بعد.
ص: 263
بود، در هفتاد سالگي توانستم از درخواست دل پيروي كنم، بي‌آنكه از راه صواب انحراف جويم.»
استاد در سن هفتاد و دو سالگي درگذشت. در ايام بيماري يكي از شاگردانش خود را بدو رسانيد، استاد به او گفت زمان مرگ من فرارسيده است. و چون درگذشت، شاگردانش باشكوه و تشريفاتي كه زيبنده او بود وي را به خاك سپردند و عده‌اي از آنها سالها، در كلبه- هايي كه كنار گورش ساختند سوگواري كرده ماتم گرفتند.

آثار و افكار كنفوسيوس‌
كنفوسيوس نماينده طبقه پيشرو و مترقي عهد خود بود. او مي‌كوشيد كه اذهان و افكار مردم را متوجه زندگي مادي كند و حتي الامكان آنها را از دقت در امور آسماني و فلسفه ماوراء الطبيعه بازدارد.
با آنكه به اقتضاي زمان، گاه‌وبيگاه از دعا و نماز و توجه به شعائر مذهبي و نياپرستي سخن گفته، از پاسخ به مسائل لاهوتي روي‌گردان بود. وقتي از او پرسيدند كه آيا مردگان دانش دارند يا بيدانشند؟ كنفوسيوس از دادن پاسخ قطعي خودداري نمود. و چون درباره ماهيت مرگ از او سؤالي شد، جواب داد: «تو كه زندگي را نمي‌شناسي چگونه مي‌تواني به شناسايي مرگ نايل آيي؟» يكي از شاگردانش پرسيد: «خرد چيست؟» استاد در جواب گفت: «خود را سخت به وظايف انسانها وقف كردن و به موجودات روحاني حرمت نهادن ولي از آنها دوري گرفتن؛ اين را مي‌توان خرد دانست.» بنا به گفته شاگردانش، چيزهاي خارق العاده، قدرت‌نمايي، و موجودات روحاني هيچگاه مورد بحث او قرار نمي‌گرفت. شاگردانش براي اثبات خضوع فلسفي او مي‌گويند: وقتي كودكان ولگرد از او پرسيدند، «آيا خورشيد هنگام بامداد كه درشت‌تر مي‌نمايد به زمين نزديكتر است يا نيمروز كه گرمتر است؟» او اظهار عدم اطلاع كرد و مورد ريشخند آنها قرارگرفت. او در كتاب آموزش بزرگ خود نظريات اخلاقي و اجتماعي و راه ترقي و تكامل جامعه را به اين نحو بيان مي‌كند: «پيشينيان كه مي‌خواستند فضيلت اعلي را در سراسر شاهنشاهي پخش كنند نخست امارتهاي خود را بخوبي انتظام مي‌بخشيدند؛ براي انتظام بخشيدن به امارتهاي خود، نخست به خانواده‌هاي خود نظام مي‌دادند؛ براي نظام دادن به خانواده خود، نخست نفوسشان را پرورش مي‌دادند؛ براي پرورش خويشتن، نخست قلوب خويش را پاك مي‌كردند؛ براي پاك كردن قلوب خود، نخست مي‌كوشيدند تا در افكار خود صادق و صميمي باشند؛ براي آنكه در افكار خويش صادق و صميمي باشند، نخست دانش خود را تا برترين مرز مي‌گستردند؛ گسترش دانش زاده پژوهش در احوال اشياء است. از پژوهش در احوال اشياء دانش كامل مي‌شود. از كمال يافتن دانش، افكار آنان خلوص مي‌يافت؛ از خلوص افكار آنان، قلوبشان پاك مي‌گشت؛ از پاكي قلوبشان، نفوسشان پرورش مي‌يافت؛ از پرورش نفوسشان، خانواده‌هايشان نظام مي‌گرفت؛ از نظام گرفتن خانواده‌هايشان، امور امارات قوام مي‌پذيرفت؛ از گردش درست امور، امارات سراسر شاهنشاهي به آرامش و سعادت مي‌رسيد.» «128»
كنفوسيوس در جواب «تسه كونگ» كه پرسيده بود: «آيا كلمه واحدي وجود دارد كه
______________________________
(128). همان، (به اختصار).
ص: 264
مي‌تواند در سراسر عمر قانون عمل محسوب شود؟» گفت: «آيا اين كلمه، معامله متقابل نيست؟» در حقيقت، كنفوسيوس 5 قرن قبل از مسيح گفت: آنچه به خود نمي‌پسندي به ديگران مپسند. او برخلاف لائوتزه نمي‌خواست بدي را با نيكي پاسخ دهد بلكه عقيده داشت مهرباني را با مهرباني و آزار را بايد با عدالت جواب داد.
به نظر كنفوسيوس، انسان برتر با همه انسانها همدردي مي‌كند، سعي مي‌كند به مقام مردم گرانمايه برسد و وقتي فرومايگان را مي‌بيند سعي مي‌كند ببيند كه در خطاي همسايگان تا چه‌حد سهيم است، به بدگويي و بهتان اعتنا نمي‌كند، زبان به ستايش ناروا نمي‌گشايد، فرودستان را خوار نمي‌دارد، در گفتار آهسته و در رفتار صديق است، از تندگويي و چرب‌زباني مي‌پرهيزد، كوشا و جدي است زيرا كار بسيار در پيش دارد، آنچه شك دارد از ديگران مي‌پرسد، وقتي خشمگين است به عواقب كار خود مي‌انديشد، و چون منفعتي در پيش دارد از تقوي غافل نمي‌شود.
از كنفوسيوس پنج كتاب باقي مانده، در كتاب آداب‌نامه، راه معاشرت و نگهداري صلح و نظم اجتماعي نموده شده، در كتاب چكامه‌ها، حيات آدمي و اصول اخلاقي را باز نموده است، در كتاب سالنامه بهار و خزان، حوادث تاريخي وطن خود را بيان كرده و در كتاب تاريخ، سرگذشت شاهنشاهي چين را به رشته تحرير درآورده است. علاوه‌براين، وي بر كتاب تحولات كه گويا بوسيله «ون‌واك» نوشته شده تفسيري نوشت و آن را منظم و مدون نمود.
اين كتاب كه به منزله آغاز تاريخ فكر در سرزمين چين است مهمترين و قديمترين كتب باستاني چين به‌شمار مي‌رود، و با اينكه فاقد تعليمات مثبت و عملي است مورد توجه و علاقه كنفوسيوس قرار گرفته است.
به عقيده رالف لينتون:
در قرون 17 و 18 يعني در دوره شكفتگي و گسترش عظمت اروپا چين به درجات از كشورهاي اروپايي ثروتمندتر و از بسياري جهات از آنها متمدن‌تر بود. اروپاييان با اشتياق تمام، باب تجارت وسيعي را با چين بازكردند، ابريشم و ظروف چيني نفيس از آن كشور خريداري كردند ... اعيان و دولتمندان فرانسوي باغها و خانه‌هاي ييلاقي خود را به سبك چيني مي‌ساختند. بسياري از كشيشهاي ژزوئيت به چين فرستاده شدند ... اين افراد با احترام تمام در دربار چين پذيرايي شدند ولي امپراتور نسبت به خدمات علمي و رياضي و نظامي دانشمندان فرقه ژزوئيت خيلي بيشتر علاقه و كنجكاوي نشان داد تا نسبت به عقايد مذهبي ايشان. درعين‌حال ژزوئيتهاي فرانسوي به مطالعه آثار حكيمان و نويسندگان كلاسيك چين پرداختند و حاصل آن مطالعات را به اروپا هديه آوردند. شكي نيست كه بسياري از افكار و عقايد دوران روشنفكري اروپا در قرن 18 كه زمينه را براي بروز انقلاب كبير فرانسه آماده ساخت از منابع چيني به جامعه فرانسه رخنه و نفوذ يافته. عقايدي ازاين‌قبيل كه «اگر فرمانبر ملزم است از فرمانرواي خود تمكين و تبعيت داشته باشد، فرمانروا نيز به نوبه خويش موظف است گروه تابعان و فرمانبران را در
ص: 265
تحت حمايت خود گيرد و وسايل رفاه ايشان را فراهم سازد.» و باز اعتقاد به اينكه اگر چنين نكرد فرمانبران حق دارند از راه طغيان حكومت خود را واژگون سازند، چيزي بجز خلاصه قسمتي از تعاليم كنفوسيوس نبود ...